فلزجو FelezJoo http://www.felezjoo.com/ |
|
خاطرات شیرین گنج یابی http://www.felezjoo.com/viewtopic.php?f=32&t=203 |
صفحه 1 از 3 |
نویسنده: | Robin hood [ شنبه 10 فروردین1392 - 11:27pm ] |
عنوان پست: | خاطرات شیرین گنج یابی |
سلام دوستان، در این بخش که به پیشنهاد مدیریت محترم ایجاد شده: دوستان اگر خاطراتی جالب و بیادماندنی در این زمینه دارند بیان کنند. به جهت رعایت قوانین انجمن بهتر است که اسم شخص، مکان و یا آدرس خاصی ذکر نشود. |
نویسنده: | Robin hood [ یکشنبه 11 فروردین1392 - 8:36pm ] |
عنوان پست: | Re: خاطرات شیرین گنج یابی |
سلام دوستان ، این تایپیک رو خالی نگذارید ![]() ممنون |
نویسنده: | bina [ دوشنبه 12 فروردین1392 - 11:57pm ] |
عنوان پست: | Re: خاطرات شیرین گنج یابی |
سلام رابین هود عزیز این خاطره ای که عرض میکنم چندسال پیش اتفاق افتاده: تا چندسال پیش همیشه برای کوهنوردی با همراهان ورزشی به دشت و کوه و صحرا میرفتیم. یک بار توی کوه با جمعی حدود 20 نفری بعد از ورزش که خستگی در میکردیم صحبت از گنج و ... شد. از طرفی کوهی که اونجا بودیم محلی باستانی بود و طی گشت و گذاری که داشتیم من چندجا رو نشون بچه ها دادم و گفتم در فلان متراژ ... هستش. بهرحال عصر شد و به شهر برگشتیم. از طرفی در راه برگشت به شهر در خفا چند نفر از بچه ها باهم قرار میذارن شب برای کندن اون محلها به کوه برگردن و این کار رو هم میکنن% بعدا که خودشون نقل کردن: اینها نصف شب شروع به کندن محل میکنن و بعد از کمی حفاری صداهایی میشنوند و اولش بیخیال میشن ولی بعد که سرو صدا بیشتر میشه و چیزایی به چشمشون میاد پا به فرار میزارن. بعد از اینکه به خونه میرسن موقع خواب یه صدایی (مثل صوت گشیدن گوشها) میشنوند که هی بیشتر میشه و بعد یه نیرویی یک دفعه وارد بدنشون میشه و مثل کامپیوتر هنگ میکنند و اصلا نمیتونن تکون بخورن.(این اتفاق همزمان در خونه هر 3 نفرشون اتفاق میافته) بالاخره اهل خونه متوجه میشن و با کلی سلام و صلوات و ... اونها رو بهوش میارن و فرداش میبرن پیش دعانویس و... و اون آقا بهشون میگه که تحت تاثیر اجنه واقع شدن. البته مداوای کامل اونها مدت زیادی طول میکشه و هنوز هم که هنوزه با بیان و یادآوری اون خاطره بدنشون میلرزه% موفق باشین |
نویسنده: | Robin hood [ سه شنبه 12 فروردین1392 - 12:06am ] |
عنوان پست: | Re: خاطرات شیرین گنج یابی |
بینا جان دوست خوبم، ممنونم شما پیشقدم شدید .. خاطره جالبی بود |
نویسنده: | bina [ سه شنبه 12 فروردین1392 - 12:12am ] |
عنوان پست: | Re: خاطرات شیرین گنج یابی |
ممنون رابین هود عزیز البته خاطرات زیادی توی این زمینه هست که ان شاا... بمرور عرض خواهم کرد% یاحق |
نویسنده: | Robin hood [ سه شنبه 12 فروردین1392 - 12:43am ] |
عنوان پست: | Re: خاطرات شیرین گنج یابی |
خاطره ای که من میگم مربوط به چند سال پیشه... روزی یکی از آشنایان که عمری از زندگیشو دنبال گنج بوده و تا امروز هم به هیچی نرسیده بود!!! ![]() ![]() ![]() ![]() تا به امروز که چند سالی از این ماجرا میگذره به حقایقی رسیدم که فهمیدم چرا ما هیچی پیدا نکردیم، یکی از دلایل عدم موفقیت ما عدم صداقت دوستانم بود. باور کنید صداقتی در کار نباشه دوستان، اگر هدف جلوی چشم باشه ممکنه اصلا نبینند و من بعدها چیزهایی در رفاقت با این دوستان دیدم امروز خداروشاکرم ![]() از اونروز به بعد من هیچ حفار ی نداشتم یکبار تجربه کردم و اون یکبار خیلی چیزها یاد گرفتم: برای اینکار تعداد افراد مناسب با صداقت، دستگاه خوب برای انجام کار، تجربه انجام کار با یک کارشناس با تجربه یا حضوری یا غیر حضوری ازش کمک گرفته بشه ... تا موقعی که این موارد اماده نشه مثل اونی میشه که خیلی وقته توی اینکاره و نتیجه ای نگرفته، خواهد شد. موفق باشید |
نویسنده: | bantama [ پنج شنبه 15 فروردین1392 - 5:24am ] |
عنوان پست: | Re: خاطرات شیرین گنج یابی |
این خاطره برمی گرده به اولین جنسی که من پیدا کردم یه موقع یکی از اقوام یه خونه خیلی قدیمی داشت که می خواست یه قسمتی از اونو خراب کنه از هرکی دعوت می کرد که یه کمکی بهش بکنه هیشکی زیر بار نمی رفت پدرم منو با زور فرستاد که کمکش کنم کلا سه نفر شدیم منو و صاحب خونه و پسرش یه دیوار بود به قطر 2 متر شاید باورتون نشه انگار دیوار قلعه چیزی طرفای ما خونه های قدیمی تا 1 متر یک و نیم متر هم هستند اما این یه دو متری بود داشتیم خراب می کردیم وسط دیوار یه طاقچه پیدا شد انگار قبلا اونجا یه طاقچه بوده که جلوش رو گرفته بودند توش یه کاسه اشرفی شیراز بود فکر کنم 56 تای می شد صاحب خونه سر از پا نمی شناخت چون من کمکش کرده بودم یعنی تنها کسی که امده بود کمکش قرار شد سه قسمت بشه هر کی سهم خودشو برداره پدرم که ماجرا رو فهمید با سهم من یه حساب برام باز کرد و این حساب برام خیلی برکت داشت تا حالا دو بار برنده قرعه کشی شدم ![]() ![]() ![]() |
نویسنده: | مجتبی [ پنج شنبه 15 فروردین1392 - 6:18am ] |
عنوان پست: | Re: خاطرات شیرین گنج یابی |
bantama نوشته است: این خاطره برمی گرده به اولین جنسی که من پیدا کردم یه موقع یکی از اقوام یه خونه خیلی قدیمی داشت که می خواست یه قسمتی از اونو خراب کنه از هرکی دعوت می کرد که یه کمکی بهش بکنه هیشکی زیر بار نمی رفت پدرم منو با زور فرستاد که کمکش کنم کلا سه نفر شدیم منو و صاحب خونه و پسرش یه دیوار بود به قطر 2 متر شاید باورتون نشه انگار دیوار قلعه چیزی طرفای ما خونه های قدیمی تا 1 متر یک و نیم متر هم هستند اما این یه دو متری بود داشتیم خراب می کردیم وسط دیوار یه طاقچه پیدا شد انگار قبلا اونجا یه طاقچه بوده که جلوش رو گرفته بودند توش یه کاسه اشرفی شیراز بود فکر کنم 56 تای می شد صاحب خونه سر از پا نمی شناخت چون من کمکش کرده بودم یعنی تنها کسی که امده بود کمکش قرار شد سه قسمت بشه هر کی سهم خودشو برداره پدرم که ماجرا رو فهمید با سهم من یه حساب برام باز کرد و این حساب برام خیلی برکت داشت تا حالا دو بار برنده قرعه کشی شدم ![]() ![]() ![]() ماشاالله پس خوش روزی هستین بهت تبریک میگم ![]() |
نویسنده: | مهدی [ پنج شنبه 15 فروردین1392 - 8:07am ] |
عنوان پست: | Re: خاطرات شیرین گنج یابی |
bantama نوشته است: این خاطره برمی گرده به اولین جنسی که من پیدا کردم یه موقع یکی از اقوام یه خونه خیلی قدیمی داشت که می خواست یه قسمتی از اونو خراب کنه از هرکی دعوت می کرد که یه کمکی بهش بکنه هیشکی زیر بار نمی رفت پدرم منو با زور فرستاد که کمکش کنم کلا سه نفر شدیم منو و صاحب خونه و پسرش یه دیوار بود به قطر 2 متر شاید باورتون نشه انگار دیوار قلعه چیزی طرفای ما خونه های قدیمی تا 1 متر یک و نیم متر هم هستند اما این یه دو متری بود داشتیم خراب می کردیم وسط دیوار یه طاقچه پیدا شد انگار قبلا اونجا یه طاقچه بوده که جلوش رو گرفته بودند توش یه کاسه اشرفی شیراز بود فکر کنم 56 تای می شد صاحب خونه سر از پا نمی شناخت چون من کمکش کرده بودم یعنی تنها کسی که امده بود کمکش قرار شد سه قسمت بشه هر کی سهم خودشو برداره پدرم که ماجرا رو فهمید با سهم من یه حساب برام باز کرد و این حساب برام خیلی برکت داشت تا حالا دو بار برنده قرعه کشی شدم ![]() ![]() ![]() شکر خدا برادر خیلی خوشحال شدم ، به این میگن کمک الهی غیر مترقبه ![]() |
نویسنده: | مهدی [ پنج شنبه 15 فروردین1392 - 8:38am ] |
عنوان پست: | Re: خاطرات شیرین گنج یابی |
خوب همه گفتن ماهم خوندیم و لذت بردیم .......حالا یک چیزی هم من بگم تا دلتون بسوزه ![]() حدود 15 سال پیش که من حسابی ورزش میکردم هفته ای یک بار میرفتیم کوه و زمانی بود که اصلاً به فکر فلز و فلزیاب و این چیزها نبودم ؛ یک بار هم به پیشنهاد اقوام خودم یک مسیر جدید رو انتخاب کردیم و رفتیم به سمت کوه و جنگل که در انتها یک قلعه خیلی قدیمی داشت در نوک کوه که داخلش سه تا حوض بزرگ داشت حدود 15 در 10 متر خیلی زیبا بودن و با سنگهای مستطیل شکل تراشخورده درست شده بودند البته تمام کف و دیوار و خلاصه چشمتون روز بد نبینه همه جارو کنده بودن ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
صفحه 1 از 3 | همه زمان ها بر اساس UTC + 3:30 ساعت تنظیم شده اند. |