انجمن تخصصی فلزیاب و ردیاب
تاریخ : پنج شنبه 1 آذر1403 - 5:03am



پاسخ به موضوع  [ 201 پست ]  برو به صفحه قبلی  1 ... 13 , 14 , 15 , 16 , 17 , 18 , 19 ... 21  بعدی
 تجربه ای نزدیک به برونفکنی((پرواز روح)) 
نویسنده پیغام
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: جمعه 11 مرداد1392 - 1:47pm
پست: 3090
پاسخ با نقل قول
ژنرال نوشته است:
درود بر شما
خیلی وقت بود که اینجا رو ندیده بودم حالا یکی ای تایپ رو بالا اورد و ازش ممنون و اینکه از اساتید گرانقدر نهایت تشکر رو دارم
بنده هم به جمع شما پیوستم و بزودی برونفکنی خواهم کرد
و اینکه مهمترین نکته ای که فهمیدم نباید ترس بدل راه دهیم و گمان کنم من یک فرد استثنایی باشم که از هیچ چیزی ترسی ندارم کلا مقوله ترس در من خاموشه :ymsmug: ;;)
پس بزودی ;)

ژنرال جان ترس داره زمانی که به دور خود میپیچید سر شما داخل زمین فرو میره بعدش دست شما به هم گره میخوره مثل طناب بعدش میگی خدای من پس چرا دستم نمی شکنه چرا اینطوری به هم گره خورده بعدش تاب میخوری البته قابل توصیف نیست حتی تو شبکه 1 خودمون نزدیک دوسال پیش بود فکر کنم ساعت 2.5 شب مستندی از نسیم حقیقت نشون میداد قسمتی از تجربه ایرانی تو جاده کوهین تصادف کرده بود نشون میده بعد قسمتی از مرد خارجی که دچار برق گرفتگی شده بود فیلم نبود دوست من مستند بود خودشون هم با گریه تعریف میکردند جالبش اینجا بود بعضی ها حتی اقوام خودشون رو که قبلا فوت کرده بود دیده بودند تمام اتفاقات بیمارستان رو تعریف میکردند که دکترا تعجب میکردند همین زندان الکاتراس شبکه من و تو یک نشون داد تعدادی از روح شناسان رفتند اونجا با ارواح حرف زدند صداش رو ظبط کردند برخی وقایع اونجا رو خود روح بازگو کرد حتی گفت تو اون زندان چه کسی انو کشت



علم را باید در ازمایشگاه یاد گرفت نه در دانشگاه
نابغه بودن 99 درصد با پشتکار و یک درصد با الهام است(ادیسون)


جمعه 18 مهر1392 - 3:06am
کاربر فعال
کاربر فعال

تاریخ عضویت: سه شنبه 25 شهریور1392 - 12:15am
پست: 86
پاسخ با نقل قول
asadof نوشته است:
ژنرال نوشته است:
درود بر شماواقعا تجربه ای اینچنینی داشتم
فقط حیف که ۷ سالم بود
اون موقع تصادفی وحشتناک کردم که با اون جسثه کوچک ۱۰ متر پرت شدم و در اون زمان همه چیز رو تا اتاق سیتی اسکن بیمارستان از بالا میدیدم....جالب بدونید همه فکر میکردند من بیهوشم وللی به این وقت عزیز حتی ماشینی رو که ممو تا بیمارستان برد رو یادمه و بعدش که برای برادرم تعریف کردم شاخ درآورد....حتی چون کفشهام از پام درومده بود و توی جوبی افتاده بود که بعدها از همون جا دراومد.....فکر میکنم برای ۵ دقیقه روحم به بالا رفته بود...
برای همین به ......
خیلی وقت بود که اینجا رو ندیده بودم حالا یکی ای تایپ رو بالا اورد و ازش ممنون و اینکه از اساتید گرانقدر نهایت تشکر رو دارم
بنده هم به جمع شما پیوستم و بزودی برونفکنی خواهم کرد
و اینکه مهمترین نکته ای که فهمیدم نباید ترس بدل راه دهیم و گمان کنم من یک فرد استثنایی باشم که از هیچ چیزی ترسی ندارم کلا مقوله ترس در من خاموشه :ymsmug: ;;)
پس بزودی ;)

ژنرال جان ترس داره زمانی که به دور خود میپیچید سر شما داخل زمین فرو میره بعدش دست شما به هم گره میخوره مثل طناب بعدش میگی خدای من پس چرا دستم نمی شکنه چرا اینطوری به هم گره خورده بعدش تاب میخوری البته قابل توصیف نیست حتی تو شبکه 1 خودمون نزدیک دوسال پیش بود فکر کنم ساعت 2.5 شب مستندی از نسیم حقیقت نشون میداد قسمتی از تجربه ایرانی تو جاده کوهین تصادف کرده بود نشون میده بعد قسمتی از مرد خارجی که دچار برق گرفتگی شده بود فیلم نبود دوست من مستند بود خودشون هم با گریه تعریف میکردند جالبش اینجا بود بعضی ها حتی اقوام خودشون رو که قبلا فوت کرده بود دیده بودند تمام اتفاقات بیمارستان رو تعریف میکردند که دکترا تعجب میکردند همین زندان الکاتراس شبکه من و تو یک نشون داد تعدادی از روح شناسان رفتند اونجا با ارواح حرف زدند صداش رو ظبط کردند برخی وقایع اونجا رو خود روح بازگو کرد حتی گفت تو اون زندان چه کسی انو کشت


جمعه 18 مهر1392 - 3:16am
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: جمعه 11 مرداد1392 - 1:47pm
پست: 3090
پاسخ با نقل قول
دوستان اگه واقعا خالصانه این کار رو انجام بدید البته نه اینکه به خاطر گنج یابی که هرگز موفق نمی شوید یعنی از ته دل پاک باشید به یه جاهایی میرسید که حتی اینده برای شما روشن میشه یعنی ناخداگاه اتفاق یک ماه بعد رو میتونید پیش بینی کنید یه چیزایی میبینید که دیگه به مال دنیا زیاد اهمیت نمی دید حتی یه کوه طلا هم جلوی شما بذارند دیگه اهمیتی برای شما نداره از مرگ هم نمی ترسید ولی اگه قصد شما به خاطر اعمیال دنیوی باشه یا هدفتون گنج باشه مطمعا باشید هیچ جوابی نخواهید یافت و فقط وقت شما تلف میشه اگر هم میخواهید شروع کنید خود هیپنوتیزم رو شروع کنید بهتر هستش به اون هم به راحتی میرسید که در حالت عمیق هیپنوتیزم هستش



علم را باید در ازمایشگاه یاد گرفت نه در دانشگاه
نابغه بودن 99 درصد با پشتکار و یک درصد با الهام است(ادیسون)


جمعه 18 مهر1392 - 3:17am
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: یکشنبه 27 اسفند1391 - 10:53pm
پست: 796
پاسخ با نقل قول
درود
من یکبار مرگ تقریبی رو تجربه کردم
مرگ تقریبی مثل حالت مستی میمونه ..و من هم یک صداهایی تند تند میشنیدم مثل ترمز شدید ماشین



بهترین زندگی برای کسانی است که نیک بیاندیشند وپارسایی را سرلوحه زندگی خود کنند

اشوزرتشت


جمعه 19 مهر1392 - 4:33pm
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: جمعه 7 تیر1392 - 11:32am
پست: 6
پاسخ با نقل قول
درود بر تمامی دوستان عزیزم مخصوصا آرش جان گرامی.
از پروردگار عالم سپاسگذارم که شانس آشنایی با این تایپیک بامرام رو برام فراهم کرد راستش دیگه بیخیاله برونفکنی شده بودم ولی موقعی که تجربه دوستان رو در مورد برونفکنی خوندم نظرم عوض شد.
دوستان تمام حرفهای آرش جان رو تایید میکنم چون یک بار شانس تجربه کردن این حس زیبا رو پیدا کردم.
واقعا قابل توصیف نیست ولی به جرات میتونم بگم که عجیبترین و درعین حال زیباترین تجربه ای بود که در 32 سال عمرم احساسش کردم.
و اما تجربه من: 7 ساله پیش برای یکی از آشنایان جوشکاری کردم و موقع حساب کتاب اون بی انصاف نصف دستمزدمو بالا کشید که به درگیری شدید لفظی انجامید . هیچ وقت اون شب یادم نمیره .روی مبل که دراز کشیده بودم و تمام فکرم پیش اون مردک بود . اون واقعا آرزوی مرگ کردم . تا یکی دو ساعت عین جنازه افتاده بودم رو مبل بدون هیچ حرکتی. از طرفی خسته ی کار بودم و خوابم میومد ولی از طرفی دیگه فکر دعوا با اون یارو ولم نمیکرد . تا اینکه احساس کردم کل بدنم بی حس شده . بعد از مدت کوتاهی یه صدای خیلی شدیدی شنیدم که به نظرم یکی دو ثانیه طول کشید. دقیقا بعد از شنیدن اون صدا احساس کردم که پاهام دارن ارتفاع میگیرن و آروم آروم یه نیرویی داشت کل بدن بی حسمو بالا می کشید. حدود نیم متری از جسمم فاصله گرفته بودم واقعا عجب حسی بود.
تمام دورو برم رو کاملا میدیدم یعنی به جرات میتونم بگم که واقعا هوا رو احساس کردم.
متاسفانه خواستم که کنترلش کنم ولی تمرکزم بهم خورد و برگشتم.
در ضمن بچه ها فیلمهای بسیار جلبی در مورد چاکراهها و مدیتیشن و خلا فکری و Zen دارم که امیدوارم به زودی بتونم براتون بزارمش. :-BD
عیدون باد. @};-


چهارشنبه 8 آبان1392 - 3:14pm
استاد علوم غریبه
استاد علوم غریبه
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: شنبه 10 فروردین1392 - 3:21pm
پست: 2204
پاسخ با نقل قول
سلام دوستان شب همه بخير
soltankhan12 به انجمن خوش اومدي.
اينجا همه دوستان با صفا و صميميت تجربيات خودشونو به اشتراك ميزارن.
منتظر فيلمهاي مفيد و خوبت هستيم.
ياحق



در این درگه
که گه کـَه کـُه و کـُه کـَه می شود ناگـه !

مشو غــّره به امـروزت
که از فــردا نِـه ای آگــه !

http://morvaridman.blogfa.com/


چهارشنبه 8 آبان1392 - 8:46pm
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: جمعه 7 تیر1392 - 11:32am
پست: 6
پاسخ با نقل قول
با درود بی کران خدمت تمامی دوستان دریا دل.
بینا جان ارادت ما به بجه های انجمن با آشنا شدن با توباکس شروع شده و امیدوارم لیاقت ادامه ای این برادری و محبت رو داشته باشم.
یه مقاله ای رو در مورد خود هیپنوتیزمی توی آرشیوم پیدا کردم که نوشته کابوک هست امیدوارم مفید واقع بشه.
عیدون باد. @};-


سطح دسترسی لازم برای مشاهده فایل های پیوست شده در این پست را ندارید.


پنج شنبه 9 آبان1392 - 9:11pm
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: دوشنبه 5 خرداد1392 - 12:06am
پست: 704
محل اقامت: iran
پاسخ با نقل قول
سلامى دوباره به دوستان هرچند بعداز گذشت حدودأ 2ماه باز به اين تايپيك اومدم اما اتفاقى كه باعث شد ترس وجودم رو بگيره و به ناچار مجبورشدم بيام و بگم - از اونجاكه قبلا هم گفتم من زياد دچار بختك يا فلج خواب يا بهتره بگم آگاهى و خلسه درخواب دچار ميشم ديشب كه خواب بودم به خاطر پريشانى از گم كردن انگشتر همسايه كه داده بودن برم جوش بزنم تاشب ديرخوابيدم اما با خواب دچار آگاهى شدم و بعد از خروج و ذهنيتى كه از گم كردن انگشتر داشتم به دنبالش ميگشتم كه نورى از فاصله پنجاه كه بعدا متوجه شدم چهل متربود منو وادار به رفتن به سمت خودش كرد اما وقتى به پنج قدمى اونرسيدم متوجه شدم وارد حريم خصوصى همسايه شدم كه تازه سه ماهه ازدواج كردن و همسايه ديوار به ديوارمون هستن اما بازم نور منو كشيد به سمت خودش تا اينكه انگشتر كه ميدرخشيد نمايان شد - ناگهان نعره و شيحه شديد دو نفر باعث شد باشد به درو ديوار بخورم و وقتى نگاهشون كردم نفسم بنداومد و باشدت با پشت به جسمم برخورد كردم وقتى بيدارشدم تموم صورتم خونى بود و از دهان و دماغم خون اومده بود تا نيم ساعت تكان نميخوردم اما به خيرگذشت اما جالبش اينجاست كه پسرتازه داماد صبح انگشتر رو برام اورد و گفت احساس كرده توخواب ديشب منو تو خونشون ديده كه دارم به انگشتر نگاه ميكنم-حكمتش چيه خدا ميدونه



خداوندا چرا؟؟؟
عزت به سگان دادی و نعمت به خران ؟؟؟گويا به تماشاى جهان آمده ايم!!!!!!


شنبه 21 دی1392 - 5:11am
کاربر فعال
کاربر فعال
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: سه شنبه 24 تیر1392 - 12:17am
پست: 162
پاسخ با نقل قول
ژنرال نوشته است:
سلام دوستان عزیز
دوستان به پرواز دادن روح از بدن،برونفکنی میگویند/طوری که وقتی تو اینکار ماهر شدید میتونید وقتی که جسمتون رو به خواب مصنوعی بردید،روحتون رو به هر کجا که خواستید پرواز بدید.مثل خواب میمونه اما مثل خواب نیست مثل این میمونه که خوابتون رو کنترل کنید.در اینحالت عملا کاری نمیتونید بکنید و هیچ تغییری در مادیات نمیتونید انجام بدید...اما هر کجا رو که بخایید میتونید ببینید.../کسانی هستند که تجربه نزدیک به مرگ دارند...اینهم مثل همان حالت اما خیلی خطرش کمتره.
من پیارسال تو نت درمورد قدرتهای نهان انسان جستجو میکردم که به پرواز روح یا برونفکنی برخوردم...خیلی مشتاق شدم ببینم چه چیزی هست و ایا واقعیه یا یه چیز سرکاریه...یک مقاله ای دانلود کردم در مورد برونفکنی و 70 تکنیکگ ان...من خیلی سعی کردم در حدود 3 ماه اکثر شب ها منتمرین میکردم..اما نمیشد و گفتم که حتما سرکاریه...تا اینکه چند روز پیش توی روستامون تو خونه روستایی که همه میدونین چقدر ساکت و سوت و کور میشه شبها..خوابم نمیبرد و یکلحظه بفکرم رسید که سعی بر برونفکنی کنم...البته برای اینکه خوابم ببره..ساعت 1 شب به بعد شروع کردم به اینکار یعنی اول شروع به ریلکس و بعد خلا ذهنی...اما خوب خیلی سخته ایجاد خلا ذهنی اما بعد از دوساعت یا شاید خیلی بیشتر خلا ذهنی ایجاد شد...بعد روش طناب رو پیش گرفتم تا ببینم شاید بتونم انجام بدم...خیلی تمرکز کردم و بعد مدت زیادی حس کردم که بدنم داره متلاشی میشه و یکلحظه فکر کردم صورتم و انگشتهای پا و دستم دارن یکی یکی کج و کوله میشن یک مدتی همین حس و حالات ادامه داشت تا رسیدم به لحظه ای که مغز صوت خفیفی میکشه و احسا س میشه که کل بدن داره متلاشی میشه...کاملا قابل حس این حالات و شما هم میتونین انجامش بدین امکانش زیاده بشه انجامش داد...من خیلی پیشروی کردم و خیلی وقت و حوصله به خرج دادم تا به اینمرحله رسیدم اما صدای یک موتور سیکلت که با سرعت از کنار خونه رد شد همه چی رو پروند و همه چی صفر شد و تمرکزم از بین رفت...من تا اینمرحله رفتم...اما بدونید واقعا انسان میتونه تنها با فکر و مغزش کارهای عجیبی بکنه...فعلا شرایط مساعد نیست و همه مشغله هایی داریم اما در اولین فرصت اینکار رو دوباره انجام میدم و ایشالا نتیجه رو اعلام میکنم ;) :)

بنده این قضیه رو قبول دارم و یه مدتی هم تمریناتش رو انجام میدادم. از اونجایی که تمرینات باید مرتب انجام بشه و نظر به اینکه در این خصوص تنبل تشریف دارم نتونستم به نتیجه ای برسم ولی بهش اعتقاد دارم


شنبه 21 دی1392 - 12:38pm
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای

تاریخ عضویت: پنج شنبه 21 شهریور1392 - 6:50pm
پست: 994
محل اقامت: سرزمین مادری
پاسخ با نقل قول
سلام به همگی ....یه سوال داشتم ..از دوستان ایا کسی هست بتونه تو خوابش تغیر ایجاد کنه؟
من خودم هر بار خواب میبینم یه جورایی خوابم رو تغیر میدم و انگار دارم تو واقعیت این کار رو میکنم



بکوش تا عظمت در نگاهت باشد،
نه در آنچه مینگری


شنبه 21 دی1392 - 2:17pm
نمایش پست ها از آخر به اول:  مرتب سازی بر اساس  
پاسخ به موضوع   [ 201 پست ]  برو به صفحه قبلی  1 ... 13 , 14 , 15 , 16 , 17 , 18 , 19 ... 21  بعدی

چه کسی آنلاین است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر عضو شده ای موجود نیست. و 8 مهمان


در این انجمن نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
در این انجمن نمی توانید به موضوعات پاسخ دهید
در این انجمن نمی توانید پست خود را ویرایش کنید
در این انجمن نمی توانید پست های خود را حذف کنید
در این انجمن نمی توانید پیوست ارسال کنید

انجمن و سایت تخصصی فلزیاب و ردیاب با حضور اساتید مجرب - طراحی و ساخت و خرید و فروش مدارات الکترونیک و کیت و نقشه مدار دستگاههای پر قدرت فلز یاب و رد یاب با قیمت مناسب - دستگاه گنج یاب و دفینه یاب و گنجیاب جهت جستجوی طلا - بهترین و قویترین طلایاب و سیستم تصویری و فلزیاب پالسی و توباکس - آموزش اپراتوری ردیاب - best site / forum for metal detector (PI, VLF, Two Box, ...) , lrl , felezyab , felez yab systems to find treasure