فلزجو FelezJoo
https://www.felezjoo.com/

شبهی در تاریکی
https://www.felezjoo.com/viewtopic.php?f=27&t=2555
صفحه 1 از 4

نویسنده:  ziro2201 [ جمعه 28 فروردین1394 - 11:37pm ]
عنوان پست:  شبهی در تاریکی

باسلام خدمت همه اساتیدوکاربران محترم
این ماجراروکه میخوام براتون تعریف کنم مربوط به 2شب پیش هست که برام اتفاق افتاده
وتاالان منو توشوک قرارداده.قبل هرچیز من تا الان توعمرم همچین چیزی ندیده بودم وباورنداشتم وتا به چشم خودم ندیدم باورنمیکردم.
چندروز پیش یکی ازدوستان جایی روبهم معرفی کرد که خیلی بکرودست نخورده هست وتقریبا یه جای بیابانی هست وسفارش کردکه بریم اون مکان رو که یه قبرستان قدیمی هست دستگاه بزنیم منم به خاطررفاقت مجبورشدم قبول کنم.تااینکه قرارشد2روزپیش ساعت 4اونجاباشیم وتاشب برگردیم.خلاصه 6نفربودیم وبادوتاماشین رفتیم به مکان که اول بایدیه شهرکوچک روردمیکردیم وبعد 20دقیقه خارج ازشهر توفرعی جاده خاکی بیابانی که جزتپه هیچ چیز نبود نیم ساعت تاجایی که دیگه ماشینها نمیرفتن که بازمجبورشدیم 1.5پیاده روی کنیم تابرسیم اما به علت هماهنگ نبودن گروه ویه سری مشکلات به جای اینکه ما4عصراونجاباشیم ساعت 9.5 رسیدیم به مکان.بلاخره بعده کلی پیاده روی توی دره ها وتپه ها رسیدیم به یه دشت بزرگ که پشتش یه رودخانه ردمیشد ووجلوش باز هم جای رودخانه خشک درواقعه بین دوتارودخانه.که قبرستان روی یه گوش ازاین دشت بود که حالات پرتگاهی وپایینش رودخونه بود.این دشت حالت سکویی داشت.اونجا نه هم تاشعاع 50کیلومتری نه ازانسان خبری بود نه هیچ گوشی آنتن میدادوبسیارمتروک وبکربود.من ویکی ازدوستان که آخرهمه بودیم یه چراغ قوه داشتیم بقیه هم جلو مابودن که یه چراغ داشتن وحرکت میکردن.توهمین حال وقتی ازپایین وارددشت شدیم دوستم گفت یه جونوراونجاست من هم سریع نورو روش گرفتم ولی چیزی نبود وقتی چراغوبردم سمت راه حس کردم یه چیز سیاه دیدم باز تکرار کردم باز چیزی نبود وگفتم چیزی نیست توهمی شدی وبه راهمون ادامه دادیم تا به قبرستون رسیدیم واونجا دیدم قبرستون اسلامیه وازقبورگبری خبری نیست ودوتاازقبرها هم ازقبل بازشده که یکیشون یه علامت گل روی یه سنگ کنارش حکاکی شده بود گفتم این قبریه زن بوده واینجا خبری ازدفینه نیست اونها دوستان هم گفتن حالا که تااینجااومدیم دستگاه بزنیم ماهم قبول کردیم وشروع کردیم بچه ها هم بی توجه به اطراف دورهم جمع بودن منم کارم تمام شد .حدوداساعت 12.5 شب بود که گفتم خبری نیست وبرگردیم.خلاصه راهی شدیم 100مترکه رفتیم بازدوستم گفت یه جونور سیاه اینجاست یکی ازدوستان سریع بااسلحه رفت سمتش ماهم نگاش میکردیم چراغ گرفتیم دیدیم چیزی نیست بچه هاگفتن یاگرازه یاخرسه .نور که آوردیم پایین بازبودش باهامون 10مترفاصله داشت وجلوراهمون بوددوستم خواست بهش شلیک کنه گفتیم نه صبرکن یکی ازبچه هاصداش زد گفت کی هستی چراتعقیبمون میکنی اما هیچ صدایی نیومد بارون هم یه نم میومد هواهم تاریک بود من هم بهم ریختم گفتم بزار مطمن بشیم ببینیم چیه سریع گوشیمو که نورش خیلی قوی بود درآوردمورفتم سمتش دیدم نه فرار میکنه نه بهمون نزدیک میشه وفاصلشو باهامون ثابت میکنه یعنی مثل سایمون عقب جلووراست وچپ میشه خوب نگاش کردم دیدم یه چیزی تقریبا 2 مترقدداره ومثل یه زن هیکلی که یه چادرروسرشه وسیاهیش به اندازه ای بود که مشکی پیشش سفید بود وتوتاریکی بیش از اندازه سیاه بودنورسمتش گرفتم دیدم محوشده دقت کردم نور روش نصفه گرفتم دیدم نصفش سیاهه نصف دیگش محو.نوروکامل گرفتم دیدم شبیه دود سیاهه که نورازش عبورمیکنه.وقتی رفتیم سمتش توهواحرکت میکرد وبالاپایین نمیشد صاف میرفت ماهم یهوشوکه شدیم دوستم گفت شلیک کنم ماگفتیم نه این جسم نداره .شروع کردیم به صلوات فرستادن وکلی دعا فایده نداشت بدنامون سردشد وازترس زانوهامون سست شد ازما6نفرفقط 5 نفرمون میدیدمش ونفر6 که سنش بالا بود شاید به خاطر ضعف بینای نمیدیدش.خلاصه اون لحظه هیچ چیز رونمیتونستیم تواون بیابون پیش بینی کرد گفتم بچه ها فقط دعا بخونید وصلوات بفرستید وفاتحه بگید تد ولمون کنه باصدابلند کلی دعاخوندیم که دهنمون ازترس خشک شد وکنارمون حرکت میکرد.به خودم اومدم دادزدم داره گمراهمون میکنه راهوپیداکنید اشتباهی رفتیم 50 متربرگشتیم عقب راه پیداشد واونم ولمون نمیکرد.دیگه چیزی به ذهنم نمیرسید گفتم اعوذوبه الله من الشیطان الرجیم وسوره حمدو باصدای بلند خوندم که دیدم دیگه نیست تا ماشینها چنان تند رفتیم وحواسمون به پشتمون بود که نفهمیدیم چجودی رسیدیم کلی آب خوردیم وقران خوندیم.سوارشدیم ورفتیم تاساعت4صبح رسیدیم به یه عشایری که فامیل همون راهنمامون بود شبو اونجا موندیم ولی من که اصلا خوابم نبرد وهمش فکرمیکردم الان میاد پیشم .خلاصه شب بدی بود ومن همش 5 دقیقه نخوابیدم.صبح شداون دوستم که اول دیده بودش گفت من دیگه نیستم وبرنمیگردم .واسراربچه ها فایده نداشت خلاصه رسوندیمش سرجادا اصلی وبایه ماشین دیگه رفت سمت شهر.ماهم برگشتیم سرجایی که دیشبش رفته بودیم آخه این بنده خدااسرارداشت هنوز جای اصلی مونده وباید برگردیم .ماهم رفتیم ولی توروز اونجا کامل واضح بود از مکان هم عکس گرفتم که براتون میزارمش..حالا من الان دوروزه شوکه هستم این چیز که مادیدیم چی بوده؟؟؟شیطان بوده ؟؟جن بوده؟؟؟روح بوده؟؟؟اما هرچی بود نه صورت داشت نه راه میرفت نه پاداشت ویه چادرخیلی سیاه روش بود...اگه جن بود ما5 نفرباهم نمیدیمش...شمااگه تجربه دارید بهم بگید

نویسنده:  ziro2201 [ شنبه 28 فروردین1394 - 12:13am ]
عنوان پست:  Re: شبهی درتاریکی

این هم عکس فردای اون شب ازمنطقه

نویسنده:  غضنفر [ شنبه 28 فروردین1394 - 12:18am ]
عنوان پست:  Re: شبهی درتاریکی

داداش در مناطقی که کاملا ساکت و بکره وجود اين جور چيزها هست اما جالب اينجاست که شخص اول بيننده در اين شرايط دچار نوعی تشنج فکری شده و با تلقين ذهنی حاصل از سکوت منجر به باز بينى ديگر دوستان ميشه جالبترش اينجاست که اين اتفاق برای من و همرزمان عرصه نبش قبر هم رخ داده به اين صورت که به محلی دور افتاده به نام سخديل به جهت نبش قبر رفتيم يکی از دوستان محل قبر رو نشون داد و بعد از دستگاه زدن و تاييد نسبى محل شروع به حفارى شد بحث سر اين بود که چه کسی حفاری کنه منم که عذر ميخوام اصلا پابند ترس و وحشت نيستم فقط از خدا ميترسم و بس چند صدبار شده تنها تو دل شب به حفاری چند متری اونم تو قبرستون دست زدم خودم شروع به حفاری کردم و تا 60سانت که رسيدم به سنگ تختی که بغلش باز شد اما بيلچه نظامى افتاد تو سوراخ و به شوخی گفتم کی حاضره دست بکنه تو سوراخ بکشه بيرون اما کسى حاضر نشد منم به شوخی دست کردم تو و به شوخى بروز ترس کردم که دستم رو چيزی گرفته و وقتى ميکشمش اونم دستم رو محکم ميکشه ،يکی از دوستان که واقعا سن کمى داشت و تازه به جمع اومده بود به اون حالت تشنج ذهن دچار شده و اسرار به ترک محل بعد ار رهايى من شد ،منم چند دقيقه شوخى کردم و بروز ترس اما به يکباره دستم رو کشيدم بيرون بدونه بيل و به پشت کشيدم کنار که مثلا جنازه داره از سوراخ ميزنه بيرون طورى نقش بازی کردم که انگار بقيه هم باورشون شد خلاصه بعداز بازکردن قبر و ديدن جنازه دربه داغون اون خانم ياسين فرار کرد تو ماشين ما هم کارمون تموم شد و با چندتا سفال شکسته که حاصل کاربود قبر رو پر کرديم و برگشتيم که ديديم ياسين تو ماشين خرابکارى کرده از ما توجيح به شوخی از اون اسرار به ديدن اسکلت سرپا که داره مارو نگاه ميکنه اصل ماجرا اين بود داداش 60کيلومتر تو ماشين فقط شد تلقين به دنبال شدن و ديده شدن اسکلت توسط دوستان و يه جا اونقدر اعصابم ريخت به هم که ماشين رو نگه داشتم و رفتم بيرون که بگم بابا خبری نيست که تاثير تشنج ذهن دوستان منم گرفت و ديدم اسکلت اومد رفت نشست جاى من که شوکه شدم و به خودم گفتم محسن توکه ترسو نبودى به خودم اومدم و داد زدم کو پس و رفتم بشينم که ديدم ياسين داره داد ميزنه بدو بريم جان آقات ،،،پس فقط ذهنيت و تشنج ذهن باعث ديده شدن اينجور چيزاست خبرى نيست به خدا

نویسنده:  ziro2201 [ شنبه 28 فروردین1394 - 12:28am ]
عنوان پست:  Re: شبهی درتاریکی

ولی داداش من نه مذهبی هستم ونه تاالان این جورچیزهارو باورمیکردم .وکلا آدمی هستم نکته سنج کنجکاو وبادقت.چیزی رو که دیدیم واقعیت کل بود ونه شوخی ونه تخیل ونه توهم چون باتمام ظرافت تواون لحظه چکش کردم تا فهمیدم واقعیه وباورم نمیشد که میبینمش وفکرکردم دارم فیلم میبینم....اون لحظه هم فقط ازخداکمک خواستم که رفت وگرنه ول بکن مانبود

نویسنده:  غضنفر [ شنبه 28 فروردین1394 - 1:07am ]
عنوان پست:  Re: شبهی درتاریکی

چيزی بود که عرض کردم واسه درک بيشتر حوادث که اين تشنج ذهن درش دخيله فقط همين ،، حالاکه به خير گذشته انشاالله ديگه اين بلا سرت نياد داداش
موفق باشی

نویسنده:  ziro2201 [ شنبه 28 فروردین1394 - 1:12am ]
عنوان پست:  Re: شبهی درتاریکی

ممنونم داداش ولی یه ترس بدی وجودمو تمرکز وجلوکارموگرفته.خدابخیرکنه.باعث اختلال توراهم شده

نویسنده:  almato [ شنبه 29 فروردین1394 - 2:15pm ]
عنوان پست:  Re: شبهی درتاریکی

مدزما بوده عزیز . همه جا هست و خیلی سر به سر ادم هم میذاره وجودش انکار نشدنی هست . ولی تنها باشی کار دستت میده و به هر شکل و قیافه ای هم درمیاد. از قدیمی های روستاهاتونم بپرسید میشناسن و حداقل یه بار دیدنش تو عمرشون .توهمی هم نیست .بارها و بارها دیده شده.بیشتر هم مکانهای پرت و تاریک زندگی میکنند و کمتر کسی توی روز دیده.

نویسنده:  پادمهر [ شنبه 29 فروردین1394 - 3:00pm ]
عنوان پست:  Re: شبهی درتاریکی

سلام دوست عزیز
بنده هم به چنین مسائلی برخوردم تنها چیزی که باید باور داشته باشید اینه که هیچ موجودی خطرناکتر از انسان نیست ، مخصوصا در این کار!!!

نویسنده:  ziro2201 [ یکشنبه 30 فروردین1394 - 2:10pm ]
عنوان پست:  Re: شبهی درتاریکی

almato نوشته است:
مدزما بوده عزیز . همه جا هست و خیلی سر به سر ادم هم میذاره وجودش انکار نشدنی هست . ولی تنها باشی کار دستت میده و به هر شکل و قیافه ای هم درمیاد. از قدیمی های روستاهاتونم بپرسید میشناسن و حداقل یه بار دیدنش تو عمرشون .توهمی هم نیست .بارها و بارها دیده شده.بیشتر هم مکانهای پرت و تاریک زندگی میکنند و کمتر کسی توی روز دیده.

داداش مدزما چیه؟؟

نویسنده:  almato [ یکشنبه 30 فروردین1394 - 2:39pm ]
عنوان پست:  Re: شبهی درتاریکی

چیزی تو مایه ی جن از خانواده شیاطین . پدران و پدربزرگان ما زیاد دیدن .حتی همین اخیرا هم یکی از دوستان با ماشینش از شهر به روستاشون میرفته که توی مسیر تو ماشین اذیتش کرده بود و میخواسته فرمان ماشین رو ازش بگیره خلاصه با یه مکافاتی سریع با ماشین به روستا میرسه و با وضع و حال گریانی به خونه رفته . جریان رو هم برای ما صحبت کرد هم خودش و هم خانواده اش
طرفی که میگم نزدیک چهل سالشه بچه روستاست
بیشتر فکر اذیت کردن هست در یک چشم به هم زدن از نقطه ای نزدیک به نقطه ای دور میره و .....

صفحه 1 از 4 همه زمان ها بر اساس UTC + 3:30 ساعت تنظیم شده اند.