نویسنده |
پیغام |
rot
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: جمعه 19 دی1393 - 9:30pm پست: 935 محل اقامت: IRAN !
|
مینویسم تو را ! با مقدس ترین قلم دنیا!!! در مقدس ترین کتاب دنیا !!! با زیباترین واژه ها , باید نوشت از تو... تو زیباترین مخلوق خدایی !!! دست هایت , زیباست ! راه رفتنت , جذاب ! آغوشت گرم !و سرشار از محبت , و سینه های تو , پر از راز , و حرف های ممنوع !هیس !!! نباید گفت !!! و لب های تو , اوج هنر خداوندی ! چشم هایت , محو میکند , غرق میکند , اقیانوسی از زیبایی و احساس را در چشمانت میشود دید,! سیب سرخ را عاشقانه چیدی تو , و بهشت شد تن تو , لمس تو , بودنت !!! و تو وارث تمام خوبیها شدی !! و ابلیس مرد را سجده نکرد !!! و تو قادری مرد را به سجده امر کنی!!! با تمام زیبایی و ظرافتت , قدرت خدایی داری ! و تو یک زن هستی !!! اوج زیبایی و دریایی ازمحبت و عشق !
چه مردهایی که به سجده ی مادر افتادن ! فراموش نکنید , حتی با یک شاخه گل !
قسمت !
|
پنج شنبه 19 فروردین1394 - 3:16am |
|
|
بهرام
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: سه شنبه 24 تیر1392 - 12:52am پست: 2433
|
مادر!
قسم برجامه ی پاکی که از عشقت به تن کردم که تا جان دربدن دارم فراموشت نخواهم کرد
سطح دسترسی لازم برای مشاهده فایل های پیوست شده در این پست را ندارید.
گر داخل خانهات نشستی مردی/ در بر دگران اگر ببستی مردی مردی نبود سفر در این وضع خراب/ شاخ کرونا اگر شکستی مردی
|
پنج شنبه 20 فروردین1394 - 1:57pm |
|
|
shakib
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: چهارشنبه 18 تیر1393 - 12:44pm پست: 655
|
|
پنج شنبه 20 فروردین1394 - 2:45pm |
|
|
milad0111gh
کاربر فعال
تاریخ عضویت: شنبه 8 تیر1392 - 1:45pm پست: 187
|
،،،،،،،،،
پا به پای غم من پیر شد و حرف نزد
داغ دید، از من و تبخیر شد و حر ف نزد
شب به شب منتظرم بودُ دلش پر آشوب
شب به شب آمدنم دیر شد و حرف نزد
غصه میخورد که من حال خرابی دارم
از همین غصه ی من سیر شد و حرف نزد
وای از آن لحظه که حرفم دل او را سوزاند
خیس شد چشمش و دلگیر شد و حرف نزد
صورتِ پر شده از چین و چروکش یعنی ...
مادرم خسته شد و پیر شد و حرف نزد... سلامتی همه مادرا,پیشاپیش روز زن مبارک باد.
|
پنج شنبه 20 فروردین1394 - 3:07pm |
|
|
reza68
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: دوشنبه 2 تیر1393 - 1:29pm پست: 1225 محل اقامت: بهشت ایران
|
ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺁﻟﺰﺍﯾﻤﺮ ﺩﺍﺷﺖ ... ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺖ ﻣﺎﺩﺭ ﯾﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺩﺍﺭﯼ ، ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺒﺮﯾﻤﺖ ﺁﺳﺎﯾﺸﮕﺎﻩ ﺳﺎﻟﻤﻨﺪﺍﻥ ... ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ ﭼﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﯽ؟ ﮔﻔﺖ ﺁﻟﺰﺍﯾﻤﺮ ...... ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﻮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﯽ ... ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ: ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺧﻮﺩﺗﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﯼ ... ﮔﻔﺖ: ﭼﻄﻮﺭ؟ ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ: ﺍﻧﮕﺎﺭ ﯾﺎﺩﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺯﺣﻤﺘﯽ ﺑﺰﺭﮔﺖ ﮐﺮﺩﻡ ... ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺨﺘﯽ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﺸﯽ ... ﮐﻤﺮ ﺧﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﻗﺪ ﺭﺍﺳﺖ ﮐﻨﯽ ... ﭘﺴﺮ ﺭﻓﺖ ﺗﻮﯼ ﻓﮑﺭ ... ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﺩﺭ ﻣﻨﻮ ﺑﺒﺨﺶ ... ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ : ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯽ؟ ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﮑﻨﻢ .... ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﻤﯿﺎﺩ ...
|
پنج شنبه 20 فروردین1394 - 6:28pm |
|
|
پادمهر
کاربر فعال
تاریخ عضویت: چهارشنبه 11 آذر1393 - 12:16am پست: 160 محل اقامت: البرز
|
اگر قديم ها به همسرشان نمي گفتند "منزل" يا به اسم فرزندِ پسر خطابشان نمي كردند اگر گهگاهي به جاي پوشك و ملاقه و آبكش،كتاب و قلم دست مادرانمان مي ديديم اگر ياد مي گرفتيم زني كه عطر مي زند فاحشه نيست اگر ياد مي گرفتيم زني كه گيسوانش را به باد مي سپارد قصد خود فروشي ندارد اگر با صداي پاشنه هاي كفش يك زن،هزار و يك سر نمي چرخيد به سمت صدا اگر مردي به زني شاخه گلي مي داد ،نمي شد زن ذليل و برده ي زن اگر حجابِ ذاتِ يك زن مي شد ناموس و هزار و يك اگر و اماي ديگر امروز زن ها را معيار عقده هاي جنسي و عقب ماندگي يك جامعه قرار نمي دادند زن دست نوشته ي احساسات خالق است در آفرينش معيارهايمان را اشتباه نوشتند اشتباه... پیوست: 10846476_332015966982490_3113916484062367955_n.jpg
سطح دسترسی لازم برای مشاهده فایل های پیوست شده در این پست را ندارید.
|
پنج شنبه 20 فروردین1394 - 6:33pm |
|
|
غضنفر
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: یکشنبه 28 دی1393 - 12:39pm پست: 1344
|
گريه کردم اشک بر داغ دلم مرحم نشد ناله کردم ذره ای از کوه دردم کم نشد درکلستان گرد گل بسيار گرديدم ولی از هزاران گل که بوئيدم يکی مادر نشد
دوستان ما که ار برکت وجود مادر محروم شديم ،اما قسمتون ميدم به فاطمه زهرا مديون دو عالمين اگه کمترين آزاری به مادرهاتون روا بداريد از طرف من دست مادراتون رو ببوسيد به نيابت از 6سال نبود مادر
خدايا مددی کن
|
پنج شنبه 20 فروردین1394 - 7:14pm |
|
|
معراج
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: چهارشنبه 18 اردیبهشت1392 - 8:55am پست: 397
|
خدایا بالاتر از بهشت چی داری ؟ برای مادرم میخوام ......
...جواب ابلهان خاموشیست....
|
پنج شنبه 20 فروردین1394 - 7:25pm |
|
|
gladyator_089
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: یکشنبه 2 تیر1392 - 4:05am پست: 465 محل اقامت: felezjoo
|
عصاره همه مهربانی ها را گرفتند و ار آن مادر را ساختند
gladyator_089
|
پنج شنبه 20 فروردین1394 - 8:07pm |
|
|
|