نویسنده |
پیغام |
reza68
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: دوشنبه 2 تیر1393 - 1:29pm پست: 1225 محل اقامت: بهشت ایران
|
اگر صخره و سنگ در مسیر رودخانه زندگی نباشد، صدای آب هرگز زیبا نخواهد شد.. آرامش، رهایی از طوفان نیست بلکه آرام زندگی کردن در میان طوفان است، بهمین دلیل : بهشت مکان نیست، زمانی است که زیبا فکر میکنی وجهنم هم مکان نیست، زمانیست که افکارت دنیایت را به آتش کشیده اند... درود پگاه سه شنبه زیبای زمستانیتان توام با آرامش و سلامتی یاعلی مدد
|
سه شنبه 5 اسفند1393 - 8:32am |
|
|
نابودگر
کاربر فعال
تاریخ عضویت: شنبه 7 تیر1393 - 1:15pm پست: 59
|
سطح دسترسی لازم برای مشاهده فایل های پیوست شده در این پست را ندارید.
صداقت اولین فصل از کتاب خرد است
|
سه شنبه 5 اسفند1393 - 12:49pm |
|
|
نابودگر
کاربر فعال
تاریخ عضویت: شنبه 7 تیر1393 - 1:15pm پست: 59
|
سطح دسترسی لازم برای مشاهده فایل های پیوست شده در این پست را ندارید.
صداقت اولین فصل از کتاب خرد است
|
سه شنبه 5 اسفند1393 - 12:53pm |
|
|
سید جواد
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: شنبه 7 اردیبهشت1392 - 6:43pm پست: 560 محل اقامت: زمین
|
خواب بودم، خواب ديدم مرده ام/ بي نهايت خسته و افسرده ام/ تا ميان گور رفتم دل گرفت/ قبر کن سنگ لحد را گل گرفت/ روي من خروارها از خاک بود/ واي، قبر من چه وحشتناک بود! بالش زير سرم از سنگ بود/ غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود/ هر که آمد پيش، حرفي راند و رفت/ سوره ي حمدي برايم خواند و رفت/ خسته بودم هيچ کس يارم نشد/ زان ميان يک تن خريدارم نشد/ نه رفيقي، نه شفيقي، نه کسي/ ترس بود و وحشت و دلواپسي/ ناله مي کردم وليکن بي جواب/ تشنه بودم، در پي يک جرعه آب/ آمدند از راه نزدم دو ملک/ تيره شد در پيش چشمانم فلک/ يک ملک گفتا: بگو دين تو چيست؟ ديگري فرياد زد: رب تو کيست؟ گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود/ لرزه بر اندام من افتاده بود/ هر چه کردم سعي تا گويم جواب/ سدّ نطقم شد هراس و اضطراب/ از سکوتم آن دو گشته خشمگين/ رفت بالا گرزهاي آتشين/ قبر من پر گشته بود از نار و دود/ بار ديگر با غضب پرسش نمود: اي گنه کار سيه دل، بسته پر/ نام اربابان خود يک يک ببر/ گوئيا لب ها به هم چسبيده بود/ گوش گويا نامشان نشنيده بود/ نامهاي خوبشان از ياد رفت/ واي، سعي و زحمتم بر باد رفت/ چهره ام از شرم ميشد سرخ و زرد/ بار ديگر بر سرم فرياد کرد: در ميان عمر خود کن جستجو/ کارهاي نيک و زشتت را بگو/ هر چه مي کردم به اعمالم نگاه/ کوله بارم بود مملو از گناه/ کارهاي زشت من بسيار بود/ بر زبان آوردنش دشوار بود/ چاره اي جز لب فرو بستن نبود/ گرز آتش بر سرم آمد فرود/ عمق جانم از حرارت آب شد/ روحم از فرط الم بي تاب شد/ چون ملائک نا اميد از من شدند/ حرف آخر را چنين با من زدند: عمر خود را اي جوان کردي تباه/ نامه اعمال تو باشد سياه/ ما که ماموران حق داوريم/ پس تو را سوي جهنم مي بريم/ ديگر آنجا عذر خواهي دير بود/ دست و پايم بسته در زنجير بود/ نا اميد از هرکجا و دل فکار/ مي کشيدندم به خِفّت سوي نار/ ناگهان الطاف حق آغاز شد/ از جنان درهاي رحمت باز شد/ مردي آمد از تبار آسمان/ ديگران چون نجم و او چون کهکشان/ صورتش خورشيد بود و غرق نور/ جام چشمانش پر از خمر طهور/ چشمهايش زندگاني مي سرود/ درد را از قلب انسان مي زدود/ بر سر خود شال سبزي بسته بود/ بر دلم مهرش عجب بنشسته بود/ کِي به زيبائي او گل مي رسيد/ پيش او يوسف خجالت مي کشيد/ دو ملک سر را به زير انداختند/ بال خود را فرش راهش ساختند/ غرق حيرت داشتند اين زمزمه/ آمده اينجا حسين فاطمه؟! صاحب روز قيامت آمده/ گوئيا بهر شفاعت آمده/ سوي من آمد مرا شرمنده کرد/ مهربانانه به رويم خنده کرد/ گشتم از خود بي خود از بوي حسين (ع)/ من کجا و ديدن روي حسين (ع)/ گفت: آزادش کنيد اين بنده را/ خانه آبادش کنيد اين بنده را/ اينکه اين جا اين چنين تنها شده/ کام او با تربت من وا شده/ مادرش او را به عشقم زاده است/ گريه کرده بعد شيرش داده است/ خويش را در سوز عشقم آب کرد/ عکس من را بر دل خود قاب کرد/ بارها بر من محبت کرده است/ سينه اش را وقف هيئت کرده است/ سينه چاک آل زهرا بوده است/ چاي ريز مجلس ما بوده است/ اسم من راز و نيازش بوده است/ تربتم مهر نمازش بوده است/ پرچم من را به دوشش مي کشيد/ پا برهنه در عزايم مي دويد/ بهر عباسم به تن کرده کفن/ روز تاسوعا شده سقاي من/ قلب او از حب ما لبريز بود/ پيش چشمش غير ما ناچيز بود/ با ادب در مجلس ما مي نشست/ قلب او با روضه ي من مي شکست/ حرمت ما را به دنيا پاس داشت/ ارتباطي تنگ با عباس داشت/ اشک او با نام من مي شد روان/ گريه در روضه نمي دادش امان/ گريه کرده چون براي اکبرم/ با خود او را نزد زهرا (س) مي برم/ هرچه باشد او برايم بنده است/ او بسوزد، صاحبش شرمنده است/ در مرامم نيست او تنها شود/ باعث خوشحالي اعدا شود/ گرچه در ظاهر گنه کار است و بد/ قلب او بوي محبت ميدهد/ سختي جان کندن و هول جواب/ بس بود بهرش به عنوان عقاب/ در قيامت عطر و بويش مي دهم/ پيش مردم آبرويش مي دهم/ آري آري، هرکه پا بست من است/ نامه ي اعمال او دست من است/ ناگهان بيدار گرديدم زخواب/ از خجالت گشته بودم خيس آب/ دارم اربابي به اين خوبي ولي/ مي کنم در طاعت او تنبلي؟ من که قلبم جايگاه عشق اوست/ پس چرا با معصيت گرديده دوست؟ من که گِريَم بهر او شام و پگاه/ پس به نامحرم چرا کردم نگاه؟ چشم و گوش و دست و پا و قلب و دل/ جملگي از روي مولايم خجل/ شيعه بودن کي شود با ادعا؟ ادعا بس کن اگر مردي بيا/ پا بنه در وادي عشق و جنون/ حبّ دنيا را ز قلبت کن برون/ حبّ دنيا معصيت افزون کند/ معصيت قلب وليّ را خون کند/ باش در شادي و غم عبد خدا/ کن حسابت را ز بي دينان جدا/ قلب مولا را مرنجان اي جوان/ تا شوي محبوب رب مهربان/ سعي کن حرص و طمع خانه خرابت نکند/ غافل از واقعه ي روز حسابت نکند/ اي که دم مي زني از عشق حسين بن علي (ع)/ آن چنان باش که ارباب جوابت نکند!
امام حسن مجتبی (ع): لو سکت الجاهل لما وقع الخلاف اگر جاهل سکوت کند اختلافی پیش نمی آید
|
سه شنبه 5 اسفند1393 - 1:08pm |
|
|
معراج
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: چهارشنبه 18 اردیبهشت1392 - 8:55am پست: 397
|
سید جواد درود بر تو ..... با این شعر خیلی حال کردم ..... مرسی گلم
...جواب ابلهان خاموشیست....
|
سه شنبه 5 اسفند1393 - 1:34pm |
|
|
سید جواد
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: شنبه 7 اردیبهشت1392 - 6:43pm پست: 560 محل اقامت: زمین
|
معراج نوشته است: سید جواد درود بر تو ..... با این شعر خیلی حال کردم ..... مرسی گلم خواهش میکنم دوست من
امام حسن مجتبی (ع): لو سکت الجاهل لما وقع الخلاف اگر جاهل سکوت کند اختلافی پیش نمی آید
|
سه شنبه 5 اسفند1393 - 5:47pm |
|
|
kamal857
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: سه شنبه 19 شهریور1392 - 11:29am پست: 452
|
پولدارى؛ منش است و ربطى به ميزان دارايى ندارد...
گدايى؛ صفت است ربطى به بى پولى ندارد...
دانايى؛ فهم و شعور است و ربطى به مدرك تحصيلى ندارد...
نادانى؛ ياوه گويى است و ربطى به زياده گويى ندارد...
دشمن؛ نمايشى از كمبودها و ضعف هاى خويش است و ربطى به بدسرشتى و بدخواهى طرف مقابل ندارد...
يار؛ همدلى است و ربطى به همراهى و پر كردن كمبود ندارد...
وقتى گرسنه اى،يه لقمه نون خوشبختيه ..وقتى تشنه اى،يه قطره آب خوشبختيه ..وقتى خوابت مياد،يه چرت كوچيك خوشبختيه ...
خوشبختى يه مشتى از لحظاته ... يه مشت از نقطه هاى ريز،كه وقتى كنار هم قرار مى گيرن،يه خط رو ميسازن به اسم زندگى ...
|
سه شنبه 5 اسفند1393 - 6:15pm |
|
|
reza68
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: دوشنبه 2 تیر1393 - 1:29pm پست: 1225 محل اقامت: بهشت ایران
|
آقا تقى ماستبندى دارد اوهميشه قبضِ آب مغازه راسروقت میدهد! تا آبى كه درشيرها ميريزد! وماست میزند حلال باشد! اومیگويد:آدم بايد يك لقمه نان حلال به زن و بچهاش بدهد! تافردا كه سرش راگذاشت زمين وعمرش تمام شد، پشت سرش بدوبيراه نباشد!
همسایهٔ ما،كارمند يك شركت است اوميگويد:تا مطمئن نشوم كه ارباب رجوع از ته دل راضی شده، ازاو رشوه نمیگيرم! آدم بايد دنبال نان حلال باشد! ميگويد:من ارباب رجوع را مجبور ميكنم! قسم بخورد كه راضیست وبعد رشوه ميگيرم!
يكى از دوستانم يك غذاخورى دارد هميشه حواسش است! كه غذاى خوبى به مردم بدهد! او ميگويد:در غذاخورى ما ازگوشت حيوانات پير استفاده نميشود! و هرچه ذبح ميكنيم كره الاغ است! گوشتش تُرد و تازه است و كبابش خوب درمیآيد! او حتماً چك ميكند كه كره الاغها سالم باشند! وگرنه آنها را ذبح نميكند! میگويد:ارزش يك لقمه نان حلال از همه پولهاى دنيابيشتر است! آدم بايد حلال و حروم نكند! میگويد: تا پول آدم حلال نباشد!بركت نميكند! پول حرام بی بركت است! و اين حكايت برخی از لقمه های حلال امروزیست....
|
چهارشنبه 6 اسفند1393 - 8:37am |
|
|
reza68
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: دوشنبه 2 تیر1393 - 1:29pm پست: 1225 محل اقامت: بهشت ایران
|
ﮔﻔﺘﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﺟﺎﻥ : ﺻﺒﺢ ﺑﺨﯿﺮﺧﺴﺘﻪ ﻧﺒﺎﺷﯿﺪ ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺨﻢ ﮔﻔﺖ: ﻋﺎﻗﺒﺘﺖ ﺑﺨﯿﺮ ﺍﺷﮏ ﺷﻮﻗﻢ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪ !! ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﺩﻋﺎﯾﯽ ..! ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺧﯿﺮﯼ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﻪ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﯾﮏ ﺻﺒﺢ ﻭ .... ﺍﻭ .. ﺧﯿﺮﯼ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺑﻠﻨﺪﺍﯼ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ !!!!! ﻋﺎﻗﺒﺘﺘﺎﻥ ﺑﺨﯿﺮ
|
چهارشنبه 6 اسفند1393 - 7:10pm |
|
|
reza68
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: دوشنبه 2 تیر1393 - 1:29pm پست: 1225 محل اقامت: بهشت ایران
|
ﺍﺳﻢ ﺍﻋﻈﻢ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ؟ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﮔﻔﺖ : «ﻧﺎﻡ ﺍﻋﻈﻢ ﺧﺪﺍ، ﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺟﺎﯾﯽ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﮔﻔﺖ » ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: « ﻧﺎﺩﺍﻥ! ﺷﺮﻡ ﮐﻦ! ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﺳﻢ ﺍﻋﻈﻢ ﺧﺪﺍ، ﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ؟ » ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﮔﻔﺖ : « ﺩﺭ ﻗﺤﻄﯽ ﻧﯿﺸﺎﺑﻮﺭ ﭼﻬﻞ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﯽ ﮔﺸﺘﻢ !! ﻧﻪ ﻫﯿﭻ ﺟﺎﯾﯽ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﺫﺍﻥ ﺷﻨﯿﺪﻡ ! ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭِ ﻫﯿﭻ ﻣﺴﺠﺪﯼ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﺩﯾﺪﻡ ! ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﻧﺎﻡ ﺍﻋﻈﻢ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺑﻨﯿﺎﺩ ﺩﯾﻦ ﻭ ﻣﺎﯾﻪ ﯼ ﺍﺗﺤﺎﺩ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ» . "ﻣﺼﯿﺒﺖ ﻧﺎﻣﻪ ﯼ ﻋﻄﺎﺭ ﺹ "359
|
چهارشنبه 6 اسفند1393 - 7:14pm |
|
|
|