فلزجو FelezJoo https://www.felezjoo.com/ |
|
تلنگر 2 https://www.felezjoo.com/viewtopic.php?f=32&t=2200 |
صفحه 1 از 3 |
نویسنده: | sulduz [ شنبه 6 دی1393 - 8:58pm ] |
عنوان پست: | تلنگر 2 |
به کجا چنین شتابان؟ گون از نسیم پرسید - دل من گرفته زینجا هوس سفر نداری زغبار این بیابان؟ - همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم به کجا چنین شتابان؟ - به هر آن کجا که باشد بجز این سرا، سرایم! - سفرت بخیر اما تو و دوستی خدا را چو ازین کویر وحشت به سلامتی گذشتی به شکوفه ها، به باران برسان سلام ما را! |
نویسنده: | sulduz [ شنبه 6 دی1393 - 9:07pm ] |
عنوان پست: | Re: تلنگر 2 |
با عرض سلام و خسته نباشید به تمام دوستان و جوانان عزیز ایرانی خواهش میکنم مرا به خاطر ایجاد تکراری این تایپینگ ببخشید راستش من در تایپینگ قبلی فرست بیان اصل موضوع را نیافتم و تایپینگ در مسیر دیگری سیر کرد امید وارم بتوانم در این جا حرف دلم که چون بغزی باد کرده در گلو مانده واز فشارش در حال خفه شدن هستم را بزنم . باشد که شمع سو سو کننده ایی در ضللمت افکار و باورهای خام وافسانه وار گردد. |
نویسنده: | sulduz [ شنبه 6 دی1393 - 9:32pm ] |
عنوان پست: | Re: تلنگر 2 |
دوستان من این تایپینگ را ایجاد کردم تا دست آوردی که در این چند سال که به دنبال حرس دفینه یابیی عایدم گشته برایتان باز گویم تا اندکی هم که شده در افکار و تصوراتتان تجدید نظر کرده و مسیر پیش روی خودرا باز بینی کنیم دوستان این واقعیتی تلخ است که تمام ما مشکلاتی داریم که به آسانی قادر به چیره شدن بر آنها نیستیم همه ما چه فقیر چه دارا گاهی چنان زمینگیر مشکلات دنیوی میشویم که تصورش ادم را می آزارد تا چه رسد آن که در ان موقغیت قرار بگیریم گاهی چنان درگیر مشکلات هستیم که نمی دانیم چه می کنیم . و این فشار ها ما را از خود بیخود و غافل میسازد و افکارمان چون کلاف سر در گمی مارا به این سو و آن سو میکشانند و متاسفانه از بیخردی کلید تمام این مشکلات را در بدست آوردن پولی کلان و درشت میبینیم و مشکل بزرگ تر هم از ایجا شروع میشود که می افتیم دنبال بدست آوردن این پول لامسب حالا به هر قیمتی که شده |
نویسنده: | sulduz [ شنبه 6 دی1393 - 11:15pm ] |
عنوان پست: | Re: تلنگر 2 |
و برای این هدف هر کسی مسیری را انتخاب می کند که اکثرن را ه های خلاف قوانین مملکت و درامدهای باد آورده را انتخاب میکنند من نیز مثل تمام کسانی که درحیطه دفینه یابی (البته دفینه یابی چه عرض کنم هرپیز قدیمی که برایشان پول بیاورد)چه در دنیای مجازی وچه در دنیایی واقعیشان حالا با هر هدفی که دارند فعالیت میکنند از اجایی که مشکلات عدیده ایی گریبان گیرم شده بود با تفکراتی خیالپردازانه و زود باورانه به این مسیر سوق یافتنند آنقدر شنیده هایه افسانه وار را باور کردم که حد و حسر نداشت هر روز که می گذشت باورم بیشتر میشد و در خیالات برای خودم پرواز می کردم برای خودم کاخی بنا کردم در خیالات که هر روز به بلندایش افزوده میشد تا این که در این میان در فضای مجازی با این خرافه ها و افسانه ها بیشتر آشنا و و مجذوبتر شدم راستش با این که این کار را برای به دست آوردن ثروت و جاه و جلال انتخاب نکرده بودم و فقط برای درمان مشکل چشمم در نظر گرفته بودم اما رفته رفته حریصتر میشدم با اینکه آهی در بسات نداشتم اما تلاش میکردم لوازم امکانات مورد نیاز این کار را به هر قیمتی که شده فراهم و مهیا سازم نا گفته نماند در این میان دردسر های زیادی برای دوستان از جمله داداش مجتبی . آقا مهران .استاد هوشی . استاد بینا.استاد حمزه. استاد پارسی .استاد کانی .آقا سعید . آقا حامد .و آقا کوروش و دیگر دوستان ایجاد کردم که از همینجا ازشون خازعانه عذر خواهی می کنم من در این انجمن روز و شب ها شپری کردم با اینکه مشکل بینایی داشتم تلاشم را می کردم تا تمام مطالب دوستان را مطالعه کرده و چیزی یاد بگیرم آنقدر می هواندم تا چشمم سرخ و خونی میشد حتی 2 با بخییه چشمم به خاتر بی خوابی پاره شده بود و یه بار فشارش به حدی بالا رفته بود که چشمم کم مونده بود بترکه به زور خودم را تونسنم به بیمارستان مرکز استانمون برسونم خلاصه کلی عذاب کشیدم تا یک چیزایی را درک کردم و تونستم یک مقدار استفاده از ردیاب را یاد بگیرم و این شد که شروع به ایجاد یک اکیب حفاری کردیم که همه نیاز مبرم به پول درشت داشتیم هرکس یه دردی داشت که می خواست به اون بزنه یکی مادرش مریض بود یکی می خواست زن بگیره یکی قرض بالا اورده بود خلاصه هر کدوم به نوعی در گیر بودیم و با امید این که پولدار خواهیم شد دل را به دریا زدیمو افتادیم به جون دشت و بیا بون هر جا مشکوک بود انتن میزدیم قیچی میکرد میکندیم با شور و شوق و اخرش با یاس و نا امیدی بساتمون جم میکردیمو افتان و خیزان راهمونو میکشیدیمو می رفتیم روز ها می گذشت روز به روز به تعداد شکستها و ناکامیهایمان افزوده میشد تنها امیدی که برایمان باقی بود راهماییهایی که اساتید در انجمن می کردنند و فرمولهایی را که کشف و پشنهاد می دادند بود که با امیدی دو چندان اقدام به تست آنها می کردیم اما دریغ از موفقیتی کوچک گاهی چنان یر خورده و مایوس میشدیم که قدرت حرکت نمی ماند برای کسی با این حال راضایت نمیدادیم شکست را قبول کنیم دنبال چاره ایی دیگر می گشتیمدر این میان در تلاش بودم که از حضور اساتید در مشخص کردن هدفهایمان که امید همه مان به ان بوداستفاده کنیم آآخ چه بگویم که دلم خون است چه قولهایی که داده شد و فراوش شد استاد کانی که یک زخمی زد که هر روز که اسمش به یادم می آید زخمی محلک سر باز میکند استاد حمزه هم که بد جور زد تو ملاج استاد آریا هم که از همه بدتر یادم میاد که قرار بود که عکسهایی براش بفرستم که راهنمایی بکنند چندین بار براش عکسهارا آپلود کردم و ارسال کردم تو پیام خصوصی همقشنگ معلوم بود بدون اینکه دانلود بکنه مینوشت آپلود نکردی دانلود که میکنم فقت یه صفحه مرور گر موزیلا میاد منم باورم میشد که آپ نشده حتی 2 بار ایمیل کردم براش همونو گفت یکی نبود به اینا بگه مرد مومن نمی خوایی کمک کنی چرا بی خودی امید وار میکنی مردمو خلاصه کلی وقت سپری شد و گروه ما هم باشکست روز افزون از هم پاشید منم که رفتم تهران دکتر و اونجا که گفتن دیگه چشمت کور کامل شده و مداوا نداره دیگه اون کاخ بلند خیالیم فرو ریخت برگشتم شهرمون یکم گوشه نشینی و تفکرات در جستجوی ریشه اشتباههاتم مشغول شدم و سر انجام به این نتیجه رسیدم که زندگی خواهد گذشت چه خوب چه بد فقط باید قبول کنم که این هستم و تقدیرم چنین هست باید رو راست باشم و به خودم تکیه کنم نه به افسانه ها ی واهی و نه به وعده و وعید دوستان و آشنایان باور کنید سخت ترین روز هارا سپری کردم اما هیچ وعده ووعیدی برایم شمعی نیفروخت حتی چون تقدیر چنین بود چون توهم زده بودم چیزی نمیفهمیدم اما اکنون سرم به سنگ خورده و پشیمانم از اینکه چرا زود باور بودم چرا خیال پر واز بودم چرا واقعیتهارا ندیدم خودم را محاکمه میکنم و خودم را در انفرادی درونم محبوس و تنبیه میکنم حال حساب کار دستم آمده و مدتی هست عزم خود را جزم کرده ام و در مکانی که قبلن بار ها کار در انجاره رد کرده بودم از 8 صبح تا 8 شب کار میکنم و ماهیانه 500000 تومان دستمزد میگیرم و خدای بزرگ را هزارن بار شکر م و در کنار ان هم فر صتی گیر می اورم و مطالب انجمن را می خوانم و گاهی هم حفاری با یک دوست نزدیک میروم فقط صرف ثابت کردن تقدیر و سرنوشت این بودن لطفن ببخشین که سرتان را به درد آوردم اما با بیان این مطالب خواستم بدانید یافتن دفینه کشکی کشکی نیست و به این سادگی ها نیست اگه خدا نظر داشته باشه که به کسی لطفی بکنه میکنه وگرنه تا آخر عمر هم بگردیم چیزی نیست که نیست پس بیهوده وقتتون را حدر ندین خانواده هاتونو اذیت نکنین واقع بین و محتاط باشین و سنجیده عمل کنید به امید وعده و وعید کسی متظر نمونین و خواهشن خواهشن به کسی یک صدم درصد هم امید وا هی و قولهای لایتناهی ندین حرف اول و آخرم این که حواستون جمع باشه به این کار امید نبندین فهلگی بهتر از امید های بی اساسه امید وارم حرفمو رسونده باشم مخلص همه دوستان و اساتید انجمنم لطفن اگه جسارتی احساس می کنید به بزرگواریتون ببخشین |
نویسنده: | موستاین [ یکشنبه 7 دی1393 - 12:32pm ] |
عنوان پست: | Re: تلنگر 2 |
سلام اول واخر خداست فقط خدا ماهمه مشکلاتمون زیاده .به خدا دلببند که اون ارحمن راحمینه برادر گل.نا امید هم نشو .که کار شیطونه.خدا ارزوی چیزی را به ذهن ودل کسی نمیندازه مگر اینکه لیاقت رسیدن رو داشته باشه..در پناه حق |
نویسنده: | haloo [ یکشنبه 7 دی1393 - 1:06pm ] |
عنوان پست: | Re: تلنگر 2 |
سولدز ..جان اکثرا راه رو اشتباه انتخاب کردیم ...همه خواب یک شب پولدار شدن رو دیدیم ..وقتی رویایی پولدار شدن در سرت باشه هزاران فرصت عالی رو از دست میدی چون وقتی طمع میکنی دیگه پول های کم برات ارزش ندارن و با هر شب بیرون رفتن خیال میکنی دست پر بر میگردی ولی منم اگر بجای اینکه هر شب برم حفاری های سنگین کار خوبم رو نمیذاشتم کنار اینطوری نمیشد . |
نویسنده: | sulduz [ یکشنبه 7 دی1393 - 1:32pm ] |
عنوان پست: | Re: تلنگر 2 |
دوستان من تازه تصمیم گرفتم خیال پردازی را کنار بگذارم و احساس میکنم یکم بهتر شدم امید وارم همه مان کاری را انجام دهیم که خارج از توهمات باشد |
نویسنده: | سید جواد [ یکشنبه 7 دی1393 - 2:36pm ] |
عنوان پست: | Re: تلنگر 2 |
جلوی ضرر رو هر وقت بگیری منفعته کار درستی کردی بعنوان برادر کوچیکتر: عمری رفتی دنبال حفاری و بیابون گردی همه ش هم ضرر بود از الان اگر دنبال این کار میخوای بری برو دنبال نسخه صحیح که تا 70% تو رو میبره جلو زیاد هم وقتت رو نمیگیره ضرر هم نداره عمرت هم تلف نمیشه موفق باشید |
نویسنده: | muhammad87 [ یکشنبه 7 دی1393 - 4:18pm ] |
عنوان پست: | Re: تلنگر 2 |
منم 14 سال از عمرمو پای همین کار تلف کردم از خیلی از دوستامم جا موندم؛ اگه پدرمم نمیبود که پشتمو بگیره معلوم نبود الان چی به سر منم میومد.. خیلی وقتا خاستم ترکش کنم و بچسبم به زندگیم؛ ولی لامسب هی میکشه آدمو طرف خودش... |
نویسنده: | امیدوار [ یکشنبه 7 دی1393 - 8:52pm ] |
عنوان پست: | Re: تلنگر 2 |
سلام . سولدوز عزیز واقعا ناراحت شدم داداش خیلی وقته از دور میشناسمت . حقیقتا ناراحت شدم و از همینجا از خدا برات آرزوی سلامتی و موفقیت میکنم . درود بر شرفت مرحبا به جسارتت که ترسی از بازگو کردنش نداری هر چی به سرت اومده کامل بازگو کن . ازت خواهش دارم بگی هر چی دل تنگت میخواد که شاید جمع دوستانی که تازه وارد این راه شدن و یا اون کسانی که هنوز هم گرفتارش هستن که شاید تلنگر خوردن و از ادامه راه منصرف بشن انشالا و روشن بشن چه خبره . ممنون از لطفت انشالا موفق وسلامت باشی در ادامه راه زندگی دوست عزیز. باید لطف خدا شامل بشه و......... شب تاریک دوستان خدای ------- -- می بتابد چو روز رخشنده وین سعادت به زور بازو نیست --------- تا نبخشد خدای بخشنده |
صفحه 1 از 3 | همه زمان ها بر اساس UTC + 3:30 ساعت تنظیم شده اند. |