این دستانو جدی نگیرید
یه روزی کناری تپه ای نشسته بودم و داشتم برای خودم می خوندم
دده سیز
ننه سیز
یالقیز کیسمهسیز
سفیل سرگردان
بانتاما وای وای وای
یک دفعه دیدم از عرش یه فرشته امد روی زمین کنار من نشست اونم دلش خون بود
داشت می خوند:
آه چه درد بزرگی است خانه زاد گریستن نقاش خاطره هاست و مرد عشق طلایه دار انکار شرمت باد شرمت باد که اینگونه عشق را به سخره گرفته ای و دل در گرو عادت
منو می گی هاج و واج داشتم بهش نگاه می کردم بهش گفتم مگه فرشته ها هم عاشق می شوند گفت نه اما اگه یه عاشق رو ببینند اونو اسکل می کنند
برای همین یه توصیه دارم اونم اینکه هیچ وقت عاشق نشید خواهشن
با تشکر
