فلزجو FelezJoo
https://www.felezjoo.com/

داستانهای تاریخی
https://www.felezjoo.com/viewtopic.php?f=37&t=313
صفحه 1 از 1

نویسنده:  دستان [ پنج شنبه 11 اردیبهشت1392 - 1:55am ]
عنوان پست:  داستانهای تاریخی

عزیزان در این قسمت میتونن مربوط به داستانهای جذاب تاریخ ایران میباشد
امیدوارم دوستانم نهایت همکاری رو بکنن

نویسنده:  دستان [ پنج شنبه 11 اردیبهشت1392 - 2:00am ]
عنوان پست:  Re: داستانهای تاریخی

شاپور و آهنگر


آهنگری شمشیر بسیار زیبا تقدیم شاپور پادشاه ساسانی نمود . شاپور از او پرسید چه مدت برای ساختن این شمشیر زمان گذاشته ایی و آهنگر پاسخ داد یک سال تمام . پادشاه ایران باز پرسید و اگر یک شمشیر ساده برای سربازان بسازی چقدر زمان می برد ؟ و او گفت سه تا چهار روز .

شاپور گفت آیا این شمشیر قدرتی بیشتر از آن صد شمشیر دیگری که می توانستی بسازی دارد ؟

آهنگر گفت: خیر ، این شمشیر زیباست و شایسته کمر شهریار !

پادشاه ایران گفت : سپاسگذارم از این پیشکش اما ، پادشاه اهل فرمان دادن است نه جنگیدن ، من از شما شمشیر برای سپاهیان ایران می خواهم نه برای خودم ، و به یاد داشته باش سرباز بی شمشیر نگهبان کیان کشور ، پادشاه و حتی جان خویش نیست . این سخن شاپور دوم ما را به یاد این سخن دانای ایرانی ارد بزرگ می اندازد که : فرمانروای شایسته اسیر کاخ ها نمی شود نگاه او بر مرزهای کشور است .

شاپور با نگاهی پدرانه به آهنگر گفت اگر به تو پاداش دهم هر روز صنعتگران و هنرمندان به جای توجه به نیازهای واقعی کشور ، برای من زینت آلات می سازند و این سرآغاز سقوط ایران است . پدرم به من آموخت زندگی ساده داشته باشم تا فرمانرواییم پایدارتر باشد . پس برای سربازان شمشیر بساز که نبردهای بزرگ در راه است

نویسنده:  دستان [ پنج شنبه 11 اردیبهشت1392 - 2:01am ]
عنوان پست:  Re: داستانهای تاریخی

مازیار و گلدیس


تمیستوکل پادشاه یونان در آرزوی کاخی به زیبایی تخت جمشید بود یکی سرداران خویش که زبان ایرانیان را می دانست فرا خواند و به او گفت شنیده ام سنگ تراشی بنام مازیار و شاگردش بانو گلدیس پرسپولیس را همچون جواهرات تراش داده اند آنهم به گونه ایی که پیک های سرزمینهای دیگر از این همه زیبایی در شگفت شده اند به ایران رو و به هر گونه که امکان دارد این دو را به یونان بیاور می خواهم آنها پرسپولیس زیباتری در آتن بسازند . آن فرمانده یونانی با چند سرباز دیگر با تن پوشی ایرانی به سرزمین ما آمده و پس از چندی با دو هنرمند ایرانی بازگشت . در حالی که دست های آنها بسته ، رویشان زرد و بسیار نحیف و لاغر شده بودند . تمیستوکل دستور داد دست های آنها را باز کنند و به آنها گفت می خواهم هنرمندان یونانی را آموزش دهید و با کمک آنها کاخی باشکوه تر از پرسپولیس برایم بسازید .

مازیار سالخورده گفت نقشی که بر دیوارهای تخت جمشید می تراشیم همه عشق است ما نمی توانیم خواسته شما را انجام دهیم پادشاه یونان تمیستوکل برافروخت و آن دو را به زندان افکند . مازیار و بانو گلدیس یک سال در بدترین شرایط شکنجه شدند اما برای اجنبی خدمتی نکردند تا اینکه خشایارشاه پس از شکست دادن یونان و فتح آتن آن دو هنرمند دلیر و میهن پرست ایرانزمین را آزاد و به همراه خود به ایران بازگرداند و به هر دوی آنها هدیه های ارزشمندی داد .

نویسنده:  دستان [ شنبه 14 اردیبهشت1392 - 9:26am ]
عنوان پست:  Re: داستانهای تاریخی

کورش بزرگ و پانته آ

حکایت پانته آ و عشقش به آبراداتس یکی از ترازیک ترین داستان های تاریخی است که ارتباطش با کوروش بزرگ بر جذابیت آن افزوده و از جمله روایت های تاریخی است که رفتار و منش کوروش را به تصویر کشیده:

پانته آ زن زیبایی بود از اهالی شوش که بعد از به اسارت در آمدن به دست مادها در خیمهٌ ممتاز و باشکوهی به کوروش کبیر ارائه گردید. گفته اند که او زیباترین زن آسیا می بوده است. کوروش چون دید شوهر پان ته آ، آبراداتس، غایب است، او را به آراسپ مادی، که از زمان کودکی دوست کوروش بود، سپرد تا از وی تا بازگشت آبراداتس نگهداری نماید. کوروش حتی به دیدار پان ته آ نرفت و دلیل آنرا چنین بیان نمود: "من نمی خواهم این زن را ببینم زیرا می ترسم که فریفته ٔ زیبائی او گشته زن را به شوهرش پس ندهم." آبراداتس به پاس جوانمردی کوروش کبیر از وفاداران وی گردید و در طی جنگ با مصری ها کشته شد. پان ته آ از غم از دست دادن آبراداتس خود را با خنجری بر مزار وی کشت. بعد از این واقعه، با مراقبت کوروش کبیر مراسم دفن باشکوهی برای پان ته آ و آبراداتس بعمل آمد و مقبره ٔ وسیعی برای آنان ساخته شد.

نویسنده:  دستان [ چهارشنبه 1 خرداد1392 - 8:44pm ]
عنوان پست:  Re: داستانهای تاریخی

کورش و خلاف کاران

خورشید هنوز در پشت کوههای باختر فرو نرفته بود که کورش پادشاه ایران دستور داد سپاه در نزدیکی شهر ایلام اردو بزند همه سرخوش از پیروزی خود بر بابل بودند .
در آن هنگامه پیر زن و پسر جوانی به اردوگاه آمده و نزد پادشاه ایران از کارمند مالیات شهرشان شکایت نمودند . پس از تحقیق معلوم شد آن کارمند هر ساله بیش از آنچه دولت در نظر گرفته از مردم خراج می ستاند .
آن شب کورش پادشاه ایران در همان اردوگاه سرپرست خزانه دارای و مالیات فرمانروایی را از کار برکنار نموده و کس دیگری را به کار گمارد .
اندیشمند کشورمان ارد بزرگ می گوید : ریشه کارمند نابکار ، در نهاد سرپرست و مدیر ناتوان است . و هم او در جایی دیگر می گوید : فرمانروا در برکناری کارمند نابکار زمانی را نباید از دست دهد چون سیاهی کار بزهکار در دید مردم خیلی زود دامن او را نیز خواهد گرفت .

گفته می شود که پس از برکناری مدیر خزانه داری سه نفر از سرپرستان و اشراف کشور نزد فرمانروای ایران آمده تا پادشاه ایران را از تصمیمی که گرفته است باز دارند . کورش هخامنشی نه تنها از رای خود بر نگشت بلکه آن سه تن را هم از کار برکنار نمود و گفت : اگر تخم بدکاری از خاک ایران کنده نشود آرامشی نخواهیم داشت .

نویسنده:  دستان [ چهارشنبه 1 خرداد1392 - 8:46pm ]
عنوان پست:  Re: داستانهای تاریخی

دزد و مهتاب


در شبی مهتابی ، دزدی از بام خانه ی ثروتمندی بالا رفت. صاحبخانه آگاه گردید و برای مقابله با دزد تدبیری اندیشید. پس از همسرش خواست تا با صدای بلند ، راز گرد آمدن ثروتش را از وی بپرسد. زن قبول کرد و مرد پس از امتناع بسیار ، پاسخ داد که ثروتش را از راه دزدی به دست آورده است. زیرا می توانسته در شب های مهتابی با کمک خواندن دعایی افسونگرانه و چنگ زدن به نور ماه به خانه ی مردم وارد شود و پس از گرد آوری اثاث خانه ، با خواندن همان دعا از خانه خارج شود. آن دعای افسونگر ، (سول) بوده که هفت بار می خوانده است. دزد با شنیدن این سخن فریب خورد و هفت مرتبه (سول) را بر زبان راند و خود را به طرف نور ماه پرتاب کرد که ناگاه از بام به زیر افتاد و ثروتمند او را دستگیر کرد. دزد به وی گفت : از بخت بد ، پندت را به کار بستم. اکنون می بینی که چگونه افسون تو ، مرا در آستانه ی مرگ قرار داده است.

نویسنده:  دستان [ سه شنبه 7 خرداد1392 - 7:57pm ]
عنوان پست:  Re: داستانهای تاریخی

ثروت واقعی کوروش کبیر

زمانی کزروس به کوروش بزرگ گفت چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به سربازانت می بخشی. کوروش گفت اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود ؟ گزروس عددی را با معیار آن زمان گفت. کوروش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کوروش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز در بین مردم جار زد و سخن کوروش را به گوششان رسانید. مردم هرچه در توان داشتند برای کوروش فرستادند. وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند ، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود. کوروش رو به کزروس کرد و گفت ، ثروت من اینجاست ...

اگر آنها را پیش خود نگه داشته بودم ، همیشه باید نگران آنها بودم...

نویسنده:  oshin [ سه شنبه 7 خرداد1392 - 11:15pm ]
عنوان پست:  Re: داستانهای تاریخی

داداش دستان عزیز ممنون از مطالبت
اگه بی ادبی نیست ویرایشش کن
اسم اصلیش کرزوس هست که شما نوشتین کزروس

صفحه 1 از 1 همه زمان ها بر اساس UTC + 3:30 ساعت تنظیم شده اند.