انجمن تخصصی فلزیاب و ردیاب
تاریخ : یکشنبه 3 آذر1403 - 12:41am



پاسخ به موضوع  [ 58 پست ]  برو به صفحه قبلی  1 , 2 , 3 , 4 , 5 , 6
 داستانها و مطالب جالب و آموزنده 
نویسنده پیغام
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: شنبه 23 فروردین1393 - 1:16pm
پست: 40
پاسخ با نقل قول
دستان گرامی و بقیه دوستان،واقعاً محشره این تاپیک

آقای دستان عزیز،وقتی مطلب های شمارو میبینم،کلی انرژی مثبت میگیرم @};-



روزی ده دقیقه بخندید،تحول عظیمی رخ میده :-)


یکشنبه 6 اردیبهشت1394 - 12:35pm
کاربر فعال
کاربر فعال
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: جمعه 14 آذر1393 - 10:03am
پست: 101
محل اقامت: تک بزنی امدم...
پاسخ با نقل قول
روزی زنی نزد نادر شاه رفت و روسری خود را بر سر نادر انداخت و نادر پرسید این چه کاریست. زن پاسخ داد لچکم بر سرت باد .تو ولیعهد این سرزمین باشی وعربها به من تجاوز کنند .این را گفت و رفت.از ان روز نادر آنقدر از عربها قتل عام کرد که عربها به قصد عذر خواهی پیش نادر رفتند وگفتند دست از قتل عام آنان بردارد نادر گفت شرطی دارم آن هم این است که مردانتان روسری بر سر کنند ومانند زنان در کوچه بازار راه بروند . چند سال از زمان نادر گذشته اما هنوز روسری دارند



ﺧـــــﺪﺍیا از امسال دیگه ....
ﺍﮔــــﻪ ﺻـﻼﺡ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ؛ ﺍﯾـــــﻦ ﺩﺭ ﺣﮑﻤـــﺘﺖ ﺭﻭ ﯾﮑَــــﻢ ﺑﺒﻨــــﺪ...

اﻭﻥ ﺩﺭ ﺭﺣﻤـﺘﺘﻮ ﺑــﺎﺯ ﮐــــﻦ!قربونت برم


یکشنبه 6 اردیبهشت1394 - 3:48pm
کاربر فعال
کاربر فعال
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: یکشنبه 25 آبان1393 - 3:42pm
پست: 143
محل اقامت: IR-
پاسخ با نقل قول
bantama نوشته است:
مردي نابينا زير درختي نشسته بود!
پادشاهي نزد او آمد، اداي احترام كرد و گفت:قربان، از چه راهي ميتوان به پايتخت رفت؟»
پس از او نخست وزير همين پادشاه نزد مرد نابينا آمد و بدون اداي احترام گفت:آقا، راهي كه به پايتخت مي رود كدام است؟‌
سپس مردي عادي نزد نابينا آمد، ضربه اي به سر او زد و پرسيد:‌‌ احمق،‌راهي كه به پايتخت مي رود كدامست؟
هنگامي كه همه آنها مرد نابينا را ترك كردند، او شروع به خنديدن كرد.
مرد ديگري كه كنار نابينا نشسته بود، از او پرسيد:‌براي چه مي خندي؟
نابينا پاسخ داد:اولين مردي كه از من سووال كرد، پادشاه بود.
مرد دوم نخست وزير او بود و مرد سوم فقط يك نگهبان ساده بود.
مرد با تعجب از نابينا پرسيد:چگونه متوجه شدي؟ مگر تو نابينا نيستي؟
نابينا پاسخ داد: «‌رفتار آنها ... پادشاه از بزرگي خود اطمينان داشت و به همين دليل اداي احترام كرد... ولي نگهبان به قدري از حقارت خود رنج مي برد كه حتي مرا كتك زد. او بايد با سختي و مشكلات فراوان زندگي كرده باشد.»


دقیقا همینطوره دوست من
همین ادما که به قول همه مردم؛ ادمای عقده ای هستن همین نگهبان منشها هستند که امیدوارم که اگر قابل اصلاح هستند خداوند اصلاحشون کنه و اگر هم که قابل اصلاح نیستن خداوند خفت و خاریشون بیش از پیش بندازه که واقعا یه موقع و یه جایی گیر این ان ها میافتی که دوستداری همون لحظه خدا جونتو بگیره ولی به این کثافتها رو نزنی
موافقاش همه با هم یه امین بلند :YMPRAY: :YMPRAY: :YMPRAY: :YMPRAY:



[color=#4040FF]هر وقت(( امید ))میرود سرو کله((شکست)) پیدا میشود[/color]


یکشنبه 6 اردیبهشت1394 - 7:48pm
ICQ
کاربر فعال
کاربر فعال
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: یکشنبه 25 آبان1393 - 3:42pm
پست: 143
محل اقامت: IR-
پاسخ با نقل قول
sajji نوشته است:
رضای خدا ، نه معامله با خدا


ﻫﻤﺴﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻂ ﻣﯽﮐﺸﯿﺪ .
ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﭼﻪ می کنی؟
ﮔﻔﺖ : ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺳﺎﺯﻡ.
ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﯽ؟
ﮔﻔﺖ : ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﻢ .
ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻥ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ؟
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻣﺒﻠﻐﯽ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ !
ﻫﻤﺴﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻣﺒﻠﻎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ، ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﯿﺎﻥ ﻓﻘﯿﺮﺍﻥ ﻗﺴﻤﺖ ﮐﺮﺩ.
ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺷﺐ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺑﻬﺸﺖ ﺷﺪﻩ، ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪ.
ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺩﺍﺧﻞ ﺷﻮﺩ، ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺍﻩ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ:
ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﺴﺮ ﺗﻮﺳﺖ !!..
ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ ؛
ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻗﺼﻪ ﺁﻥ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ !
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻧﺰﺩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺳﺎﺯﺩ .
ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﯽ؟
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﮔﻔﺖ : ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﻢ .
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺑﻬﺎﯾﺶ ﭼﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻣﺒﻠﻐﯽ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩ !
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ : ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺑﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﻧﺎﭼﯿﺰﯼ ﻓﺮﻭﺧﺘﻪﺍﯼ !
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻫﻤﺴﺮﺕ ﻧﺎﺩﯾﺪﻩ ﺧﺮﯾﺪ ﻭ ﺗﻮ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﯽﺧﺮﯼ !!!
ﻣﯿﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ، ﻓﺮﻕ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﺳﺖ !!!...


ﺍﺭﺯﺵ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ رضای خدا باشد، نه برای معامله با خدا…





دیوانه نبوده رفیق بهلول عاقل بوده است به این بدبخت توهین نکنید حالا میگفتن بهلول دیوانه ولی به نظر شما این دیوانه بوده
والا صدبرابر من میفهمیده شاید من دیوانه باشم ولی او نه



[color=#4040FF]هر وقت(( امید ))میرود سرو کله((شکست)) پیدا میشود[/color]


یکشنبه 6 اردیبهشت1394 - 8:01pm
ICQ
کاربر فعال
کاربر فعال
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: جمعه 14 آذر1393 - 10:03am
پست: 101
محل اقامت: تک بزنی امدم...
پاسخ با نقل قول
مجید 123 نوشته است:
sajji نوشته است:
رضای خدا ، نه معامله با خدا


ﻫﻤﺴﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻂ ﻣﯽﮐﺸﯿﺪ .
ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﭼﻪ می کنی؟
ﮔﻔﺖ : ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺳﺎﺯﻡ.
ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﯽ؟
ﮔﻔﺖ : ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﻢ .
ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻥ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ؟
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻣﺒﻠﻐﯽ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ !
ﻫﻤﺴﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻣﺒﻠﻎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ، ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﯿﺎﻥ ﻓﻘﯿﺮﺍﻥ ﻗﺴﻤﺖ ﮐﺮﺩ.
ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺷﺐ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺑﻬﺸﺖ ﺷﺪﻩ، ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪ.
ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺩﺍﺧﻞ ﺷﻮﺩ، ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺍﻩ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ:
ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﺴﺮ ﺗﻮﺳﺖ !!..
ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ ؛
ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻗﺼﻪ ﺁﻥ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ !
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻧﺰﺩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺳﺎﺯﺩ .
ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﯽ؟
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﮔﻔﺖ : ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﻢ .
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺑﻬﺎﯾﺶ ﭼﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻣﺒﻠﻐﯽ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩ !
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ : ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺑﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﻧﺎﭼﯿﺰﯼ ﻓﺮﻭﺧﺘﻪﺍﯼ !
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻫﻤﺴﺮﺕ ﻧﺎﺩﯾﺪﻩ ﺧﺮﯾﺪ ﻭ ﺗﻮ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﯽﺧﺮﯼ !!!
ﻣﯿﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ، ﻓﺮﻕ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﺳﺖ !!!...


ﺍﺭﺯﺵ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ رضای خدا باشد، نه برای معامله با خدا…





دیوانه نبوده رفیق بهلول عاقل بوده است به این بدبخت توهین نکنید حالا میگفتن بهلول دیوانه ولی به نظر شما این دیوانه بوده
والا صدبرابر من میفهمیده شاید من دیوانه باشم ولی او نه










زیاد اعصاب خودت خورد نکن منم میدونم دیوانه نبود

وقتی بگی دیوانه بود هم بدل میشنه هم ادم میفهمه که هیچ کسی رو دسته کم نباید نگیره شاید اون پیش خدا ابرو داشته باشه



ﺧـــــﺪﺍیا از امسال دیگه ....
ﺍﮔــــﻪ ﺻـﻼﺡ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ؛ ﺍﯾـــــﻦ ﺩﺭ ﺣﮑﻤـــﺘﺖ ﺭﻭ ﯾﮑَــــﻢ ﺑﺒﻨــــﺪ...

اﻭﻥ ﺩﺭ ﺭﺣﻤـﺘﺘﻮ ﺑــﺎﺯ ﮐــــﻦ!قربونت برم


یکشنبه 6 اردیبهشت1394 - 9:54pm
کاربر فعال
کاربر فعال
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: یکشنبه 25 آبان1393 - 3:42pm
پست: 143
محل اقامت: IR-
پاسخ با نقل قول
sajji نوشته است:
مجید 123 نوشته است:
sajji نوشته است:
رضای خدا ، نه معامله با خدا


ﻫﻤﺴﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻂ ﻣﯽﮐﺸﯿﺪ .
ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﭼﻪ می کنی؟
ﮔﻔﺖ : ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺳﺎﺯﻡ.
ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﯽ؟
ﮔﻔﺖ : ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﻢ .
ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻥ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ؟
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻣﺒﻠﻐﯽ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ !
ﻫﻤﺴﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻣﺒﻠﻎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ، ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﯿﺎﻥ ﻓﻘﯿﺮﺍﻥ ﻗﺴﻤﺖ ﮐﺮﺩ.
ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺷﺐ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺑﻬﺸﺖ ﺷﺪﻩ، ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪ.
ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺩﺍﺧﻞ ﺷﻮﺩ، ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺍﻩ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ:
ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﺴﺮ ﺗﻮﺳﺖ !!..
ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ ؛
ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻗﺼﻪ ﺁﻥ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ !
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻧﺰﺩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺳﺎﺯﺩ .
ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﯽ؟
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﮔﻔﺖ : ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﻢ .
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺑﻬﺎﯾﺶ ﭼﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻣﺒﻠﻐﯽ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩ !
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ : ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺑﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﻧﺎﭼﯿﺰﯼ ﻓﺮﻭﺧﺘﻪﺍﯼ !
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻫﻤﺴﺮﺕ ﻧﺎﺩﯾﺪﻩ ﺧﺮﯾﺪ ﻭ ﺗﻮ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﯽﺧﺮﯼ !!!
ﻣﯿﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ، ﻓﺮﻕ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﺳﺖ !!!...


ﺍﺭﺯﺵ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ رضای خدا باشد، نه برای معامله با خدا…





دیوانه نبوده رفیق بهلول عاقل بوده است به این بدبخت توهین نکنید حالا میگفتن بهلول دیوانه ولی به نظر شما این دیوانه بوده
والا صدبرابر من میفهمیده شاید من دیوانه باشم ولی او نه










زیاد اعصاب خودت خورد نکن منم میدونم دیوانه نبود

وقتی بگی دیوانه بود هم بدل میشنه هم ادم میفهمه که هیچ کسی رو دسته کم نباید نگیره شاید اون پیش خدا ابرو داشته باشه



@};- @};- :-BD :-BD :YMPEACE: :YMPEACE: \M/ \M/



[color=#4040FF]هر وقت(( امید ))میرود سرو کله((شکست)) پیدا میشود[/color]


یکشنبه 13 اردیبهشت1394 - 8:40pm
ICQ
کاربر فعال
کاربر فعال
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: جمعه 14 آذر1393 - 10:03am
پست: 101
محل اقامت: تک بزنی امدم...
پاسخ با نقل قول
یعقوب لیث صفاری؛ پادشاه سلسله صفاریان و نخستین شهریار ایرانی پس از اسلام ؛ شبی هرچه کرد ؛ خوابش نبرد. غلامان را گفت حکمأ به کسی ظلم شده؛ او را بیابید . پس از کمی جست و جو ؛ غلامان بازگشتند و گفتند سلطان به سلامت باشد؛ دادخواهی نیافتیم اما سلطان را دوباره خواب نیامد ؛ پس خود برخواست و با جامه مبدل؛ از قصر بیرون شد ؛ در پشت قصر و ناله ای شنید که خدایا ! یعقوب هم اینک به خوشی در قصر خویش نشسته و در نزدیک قصرش اینچنین ستم میشود ؛ سلطان گفت؛ چه میگویی؟ اینک من یعقوبم و از پی تو آمده ام . بگو ماجرا چیست؟ آن مرد گفت : یکی از خواص تو که نامش را نمیدانم؛ شبها به خانه من می آید و به زور ؛ زن من را مورد آزار و اذیت قرار میدهد . سلطان گفت : اکنون کجاست؟ مرد گفت: شاید رفته باشد ؛ شاه گفت : هرگاه آمد؛مرا خبر کن و آن مرد را به نگهبان قصر؛معرفی کرد و گفت هرزمان این مرد ؛ مرا خواست؛ به من برسانیدش حتی اگر در نماز باشم . شب بعد ؛ باز همان سرهنگ به خانه آن مرد بینوا رفت ؛ مرد مظلوم به سرای سلطان شتافت . یعقوب لیث سیستانی؛ با شمشیر برهنه به راه افتاد؛ در نزدیکی خانه صدای عیش مرد را شنید ؛ دستور داد تا چراغها و آتشدانها را خاموش کنند آنگاه ظالم را با شمشیر کشت . پس از آن دستور داد تا چراغ افروزند و در صورت کشته نگریست ؛ پس در دم سر به سجده نهاد ، آنگاه صاحب خانه را گفت قدری نان بیاورید که بسیار گرسنه ام . صاحبخانه گفت : پادشاهی چون تو؛ چگونه به نان درویشی چون من قناعت توان کردن؟ شاه گفت:هرچه هست؛بیاور. مرد؛پاره ای نان آورد و سبب خاموش و روشن کردن چراغ و سجده و نان خواستن سلطان را پرسید ؛ سلطان گفت: آن شب که از ماجرای تو آگاه شدم؛ با خود اندیشیدم در زمان سلطنت من ؛ کسی جرأت این کار را ندارد مگر یکی از فرزندانم ؛ پس گفتم چراغ را خاموش کن تا محبت پدری؛مانع اجرای عدالت نشود ؛ چراغ که روشن شد ؛ دیدم بیگانه است؛پس سجده شکر گذاشتم . اما غذا خواستنم از این رو بود که از آن شب که از چنین ظلمی در سرزمین خود آگاه شدم؛ با پروردگار خود پیمان بستم لب به آب و غذا نزنم تا داد تو را از آن ستمگر بستانم . از آن ساعت تا به حال چیزی نخورده ام . . .
(گر به دولت برسی ؛ مست نگردی ؛ مردی/ گر به ذلت برسی ؛ پست نگردی ؛ مردی/
اهل عالم همه بازیچه دست هوسند /
گر تو بازیچه این دست نگردی ؛ مردی .)



ﺧـــــﺪﺍیا از امسال دیگه ....
ﺍﮔــــﻪ ﺻـﻼﺡ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ؛ ﺍﯾـــــﻦ ﺩﺭ ﺣﮑﻤـــﺘﺖ ﺭﻭ ﯾﮑَــــﻢ ﺑﺒﻨــــﺪ...

اﻭﻥ ﺩﺭ ﺭﺣﻤـﺘﺘﻮ ﺑــﺎﺯ ﮐــــﻦ!قربونت برم


دوشنبه 11 خرداد1394 - 3:37pm
کاربر فعال
کاربر فعال

تاریخ عضویت: پنج شنبه 5 فروردین1395 - 1:13pm
پست: 101
پاسخ با نقل قول
سلام دوستان
توصیه میکنم این انیمیشن کوتاه را از دست ندید

http://www.aparat.com/v/P8vX0


شنبه 21 آبان1395 - 1:36am
نمایش پست ها از آخر به اول:  مرتب سازی بر اساس  
پاسخ به موضوع   [ 58 پست ]  برو به صفحه قبلی  1 , 2 , 3 , 4 , 5 , 6

چه کسی آنلاین است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر عضو شده ای موجود نیست. و 23 مهمان


در این انجمن نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
در این انجمن نمی توانید به موضوعات پاسخ دهید
در این انجمن نمی توانید پست خود را ویرایش کنید
در این انجمن نمی توانید پست های خود را حذف کنید
در این انجمن نمی توانید پیوست ارسال کنید

انجمن و سایت تخصصی فلزیاب و ردیاب با حضور اساتید مجرب - طراحی و ساخت و خرید و فروش مدارات الکترونیک و کیت و نقشه مدار دستگاههای پر قدرت فلز یاب و رد یاب با قیمت مناسب - دستگاه گنج یاب و دفینه یاب و گنجیاب جهت جستجوی طلا - بهترین و قویترین طلایاب و سیستم تصویری و فلزیاب پالسی و توباکس - آموزش اپراتوری ردیاب - best site / forum for metal detector (PI, VLF, Two Box, ...) , lrl , felezyab , felez yab systems to find treasure