انجمن تخصصی فلزیاب و ردیاب
تاریخ : شنبه 3 آذر1403 - 11:18pm



پاسخ به موضوع  [ 18 پست ]  برو به صفحه 1 , 2  بعدی
 کسی تعریف می کرد 
نویسنده پیغام

تاریخ عضویت: پنج شنبه 5 اردیبهشت1392 - 10:59am
پست: 34
پاسخ با نقل قول
د ر ساليان نه چندان دور شخصي تعريف مي کرد .
من از يکي از روستا هاي زنجان راهي سفر زيارتي مشهد بودم يک ميني بوسي که در آن زمان وسيله نقليه مسير هاي دور بود سوارشدم از قضا در صندلي بغل دستم پير مردي نشسته بود که پايين صورتش را با دستمالي پوشانده بود . من کنار او نشستم با هم احوالپرسي کرديم .بعداز ساعتي پيره مرد با توجه به گرماي هوا دستمال را از صورت خود برداشت . من صحنه اي که ديدم برايم خيلي عجيب بود که پيره مرد بيني(دماغ) نداشت و تنها دو تا سوراخ در روي صورتش بود .يه مدتي من فقط زير چشمي اورا نگاه ميکردم بعد سر صحبت را با او باز کردم شايد در اين مورد از او سئوالي بکنم . بلاخره پيره مرد متوجه شدند که من بفکر چي هستم خودشان پيشدستي کردند و گفتند :ميدونم چه فکري داري راه دراز است و همه چيز را برايتان تعريف ميکنم :
پيره مردشروع کرد :من در زمان قاجار در تهران با گاري کار ميکردم بار و مسافر جابجا ميکردم روزي يک درويشي به من رسيد وگفت روزي چند کار ميکني گفتم هر چي خدا روزي کند .درويش گفتند من يه کار دراز مدت دارم ميخواهم درامد تقربي را بدانم .گفتم روزي 10تومان 15 تواني کار ميکنم.درويش گفت من اگه چهل شبانه روز بهات کار داشته باشم روزي 20تومان بهت ميدم کاري هم نداري فقط وسايل منو انتقال ميدهي به خارج شهر بقيه را کاري نداري تا چهل روز ديگر بر ميگرديم فقط بايد بهمراه خودت غذاي چهل روزت را برداري .
گفتم پس بريم تا من به خانه اطلاع بدهم وسايل بردارم و برويم
در ويش وسايلش را روي گاري انداخت من هم به زن و بچه گفتم ووسايل مورد نياز را برداشتم و حرکت کرديم به سمت خارج شهر تا بعد از 3ساعت به يک منطقه اي کوهستاني رسيديم هوا بشدت گرم بود در پايه کوه يه چشمه کوچکي و چند تا درخت بود وسايل را پياده کرديم .درويش گفت:تو ديگر کاري نداري فقط به خودت واسبت برس واز من هم اصلا سوالي نکن بعد از روز چهلم خودم همه چيز را بهت خواهم گفت..
درويش هر روز صبح ساعت 4 بامداد بلند مشدند و به بالاي سخره ميرفتند وتا ساعت 9 برميگشتند وروزي سه عدد خرما ميخوردند هرچقدر هم تعارف ميکردم از غذاي من که نان و پنير و ماست بود نميخوردند واين بر نامه هر روز تکرار ميشد تا اينکه بعد از 20 روز من خسته شدم از او پرسيدم شما هر روز براي چه بالاي کوه ميرويد .
درويش ناراحت شد و گفت من که بهت گفتم از من سوال نکنيد.
گفتم ببخشيد .
اينکه شب چهلم فرا رسيد من خيلي خوشحال شدم . درويش شب آخر به من گفت:امشب آخرين شب است طبق معمول من صبح زود بالاي کوه خواهم رفت اگه تا ساعت 10 صدايت کردم مي ايي بالاي کوه ولي اگه از من خبري نشد پولت را حساب کردم داخل خورجين گذاشتم همه وسايلم هم برميداري و ميروي و دنبال من نمي آيي چون اگه دنبال من بيايي خواهي مرد .درويش که اين حرفها را به من گفت من ديگر شب خوابم نيامد. درويش هم مشغول ذکر بودند و نميتوانستم از او سوالي بپرسم.
من هم آنشب بيدار ماندم وخوابم نيامد تا اينکه ساعت 4صبح شد اين شب آخر اندازه چهل شب برايم گذشت.
درويش حرکت کرد ومن نگران بودم .ثانيه ها را مي شمردم تا ساعت 10 شود وهر دقيقه يک بار ساعت جيبي درويش که روي گاري بود را نگاه ميکردم.تا اينکه ساعت 10 شد و خبري از در ويش نشد ساعت 10/10 دقيقه بود که صداي ياهو در کوهستان پيچيد ومن دو پا داشتم و دو تاي ديگر قرض گرفتم و بطرف سخره کوه دويدم نفس زنان به درويش که رسيدم .
درويش گفت:کشتمش گفتم چي را کشتي .گفت مگه نميبيني مار را وقتي نگاه کردم ديدم يک مار سفيد رنگ کوچکي بغل سوراخي مرده
به در ويش گفتم آخه اين مار چيه که بعد از چهل شب تلاش و اينهمه دنگ وفنگ اينو کشتي ميگفتي من همان روز اول دخلشو در مياوردم.
درويش گفت: نه عمو اين مار دو تا برادرانم را کشته اين مار ديده نميشود اول بايد اين مار را ظاهرش کرد و بعدا کشت.
گفتم براي چه بايد اين مار را بکشيد
درويش گفت :ما درويشان در يک مرحله از کمال بايد اين مار را ظاهر کرده بکشيم وگوشتش را بخوريم.
درويش مار را آبگوشت درست کرد وخورد .
من هم خوشحال شدم و وسايل را جمع کرديم وراه افتاديم تو راه من به درويش گفتم شما که اينقدر توان داريد من وضع ماليم خوب نيست يه کمکي ميتوانيد به من بکنيد؟
در ويش گفت: همه ازما ميخواهند که به آنها کمک مالي بکنيم ما اگه داشتيم برا خودمان کمک ميکرديم.
من گفتم حال شما يه دعايي چيزي بکنيد من 5 تا بچه دارم روزيم نميرسه .
درويش گفت:ميدونم نميوني نگه داري ظرفيتشو نداري ولي يه چيزي بهت ميدم ولي هرچي من ميگم همان کار را بايد بکني
گفتم هرچي شما بگيد همان را ميکنم .
درويش گفت : الا ايجور ميگي ولي بعدا عوض خواهي شد
بلاخره با هزار التماس در ويش يه تکه پوست کوچکي به من داد و گفت اين دعا را وقتي بگذاري داخل گوش هميچکس شما را نميبيند . وقتي رسيدي خونه استراحت کردي امتحانش ميکني .از فردا 5تا آدرس مغازه بهت ميدم ميري داخل مغازهااز هر مغازه اي فقط 5 تومان بر ميداري مواظب باش زياد بر نداري .
من آنرا گرفتم و درويش را در محلي که سوار کرده بودم پياده کردم .گفتم بهترين موقع است تا دعاي درويش را امتحان کنم پوست کوچک را داخل گوشم گذاشتم رفتم خانه ديدم هيچکسي متوجه من نشد آمدم برون پوسته را از گوشم در آوردم دو باره رفتم داخل ديدم بچه ها ريختن سرم بابا امد بابا امد ديدم که دعاي در ويش درست است.
تا اينکه آنروز را کاملا استراحت کردم فرداي آنروز با ترس ولرز پوسته را داخل گوشم گذاشتم و رفتم اولين آدرس را پيدا کردم يک مغازه بزازي بود مدتي به هيچ چيزي دست نميزدم تا اينکه متوجه شدم صاحب مغازه هم گرانفروشي ميکند و هم کم فروشي
بلاخره در يک زمان مناسب از دخل مغازه 5 تومان برداشتم وبه مغازه دوم رفتم که يه مغازه عتيغه فروشي بود . بلاخره هر پنج مغازه را پيدا کردم و از هرکدام 5تومان برداشتم . تا اينکه فردا وپس فردا ديگر يواش يواش وضع ماليم خيلي خوب شده بود گاري را هم فروخته بودم قاطي پولدارها شدم .
تا اينکه بعد از چند سال تو خيابون چشمم به يه زني افتاد بسيار زيبا بود دنبالش راه افتادم خانه شان را پيدا کردم ولي ديدم او شوهر وبچه دارد نا اميد شدم .برگشتم شب و روز فکرم را مشغول کرده بود تا اينکه در يک روز ديگر مجددا اورا ديدم و دنبالش راه افتادم .با خود فکر کردم از پوسته درويش استفاده بکنم تا اينکه در يک محل خلوتي پوسته را درون گوشم گذاشتم زنه را گرفتم زن شروع به جيغ وداد کرد . يه چند نفري از اطراف آمدند.
خانم چي شده چه خبره . خانوم با گريه گفتند يکي داره منو ميگيره .خانوم را بردند داخل خانه گفتند کسي نيست تو خيالاتي شدي اگه کسي بود ما ميديديم بلاخره او را دلداري داند و خانواده هم آمدندو زن آرام شد من هم برگشتم .
تا اينکه بعد از چند روز شيطان رفت توي جلدم و دوباره رفتم داخل منزل خانم و دوباره همان برنامه تکرار شد ديگر عادت کرده بودم خانواده جمع شدند هريک نظري ميدادند يکي ميگفت دعا خورده يکي ميگفت جن بهش زده خلاصه هرکسي چيزي ميگفتند.
اين برنامه چند بار تکرار شد رفتند دنبال دعانويس ولي اين دعا نويسان که مي آمدند يه چند تا چرت وپرت مي نوشتند و ميرفتند .
تا اينکه يه روزي من دوباره رفتم منزلشان ولي يه دعا نويسي که فهميدم از قزوين آمده در خانه نشسته بود چون دعا نويسان قبلي را ديده بودم زياد توجهي نکردم .
ولي ديدم اين يکي با آنها فرق ميکند يه پيره مرد لاغري بود داشت مستقيم به من نگاه ميکرد من سعي کردم جايم را عوض کنم ولي او مرا ميديد رو به من کردو
به من گفت :تو خجالت نميکشي خجالت بکش بلند شو برو ديگه اينطرف ها پيدات نشه
من ترسيدم و يواشکي از خانه خارج شدم . اهالي خانه که با تعجب به پيره مرد نگاه ميکردند پيره مرد به آنها گفت فعلا رفت ولي اگه دوبار ديدين آمد بياييد دنبالم.
من که از پيره مرد دعا نويس ترسيده بودم برگشتم ولي با خود گفتم اين پيره مرد که هميشه آنجا نيست بعد چند روز دوباره يواشکي رفتم داخل خانه ديدم يه پيره زن که مادر بزرگش بود با خانم نشسته اند ولي يه کاسه آب با يه چاقو آنجا بود بعد پيره زنه گفت چاقو حرکت کرد من ميرم بيارمش تا پيره زن از خانه خارج شد من رفتم سراغ خانم يه وقت ديدم پيره زنه با همان دعا نويس و چند تا مرد وارد شدند مرد دعا نويس بلا فاصله رفت سراغ آب وچاقو ويه تصوير ديو شاخدار را از جيبش بيرون آورد وبه من گفت تو آدم نميشي من که بهت گفتم بر نگرد يه دفعه با چاقو دماغ آن تصوير ديو را بريد من ديدم دماغ من افتاد زمين وخون همه جا را برداشت و همه مرا ديدند ريختند سرم کتکم ميزدند ميخواستند مرا بکشند که باز هم پيره مرد دعا نويس مانع شد . از آن وقت من دماغ ندارم. بعد بياد گفته هاي آن در ويش افتادم که ميگفت نميتواني نگهداري.


جمعه 29 خرداد1394 - 3:38pm

تاریخ عضویت: پنج شنبه 14 خرداد1394 - 2:06pm
پست: 19
پاسخ با نقل قول
واقعا این داستان رو باور میکنین؟ من به جن و اینا اعتقاد دارم و میدونم که هست. ولی این دیگه اخرشه. دلیلی برای اثبات این حرفا دارین؟


شنبه 30 خرداد1394 - 9:10am

تاریخ عضویت: پنج شنبه 5 اردیبهشت1392 - 10:59am
پست: 34
پاسخ با نقل قول
این مورد را یکی تعریف میکرد حالا درست ایت یانه نمبدونم


شنبه 30 خرداد1394 - 1:46pm
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: یکشنبه 2 تیر1392 - 4:05am
پست: 465
محل اقامت: felezjoo
پاسخ با نقل قول
یاد پینوکیو افتادم =)) =)) =))



gladyator_089


شنبه 30 خرداد1394 - 2:59pm
کاربر فعال
کاربر فعال
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: سه شنبه 18 فروردین1394 - 9:54pm
پست: 85
پاسخ با نقل قول
من این داستان رو باور میکنم

چون که ایمان دارم وقتی کسی تمام عمرش رو پای چیزی میزاره و ریاضت های بسیاری رو هم تحمل میکنه در عوض زحماتش مزد دریافت میکنه

خیلی از دوستان حق دارند که این موارد رو قبول نکنند چون تا حالا توی زندگیشون عارف و سالک واقعی ندیدن و فقط با افرادی مواجه شدن که جز کلاه برداری چیز دیگری بلد نیستند



گفت دانایی که گرگی خیره سر ----- هـست پـنـهـان در نـهـاد هـر بـشر
لاجرم جاری است پیکاری بـزرگ ----- روز و شب مابین این انسان و گرگ
.
.
.
(گرگ درون - فریدون مشیری )


شنبه 30 خرداد1394 - 5:53pm
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای

تاریخ عضویت: یکشنبه 12 مرداد1393 - 8:05pm
پست: 478
پاسخ با نقل قول
من تا حالا 3 مورد درباره جن صحبت میکردند که مثلا شبها یه جا تو کوه زنها کل میزنند یا سنگ پرت میکنند خلاصه تو اون محل که گفته میشد جن داره و شبها زناشون کل یا جیغ میزنند حاضر شدم و برای این که خوف و ترس منو بگیره همونجا منو رها کردند اون شب خیلی آروم بود حتی باد هم نمیوزید یه پتو رو یه تخت سنگ پهن کردم و خوابیدم گفتم از خدا چه پنهان شاید یکی از زنان جن بیاد خلاصه قوم خویش بشیم :D و تو این رابطه قوم و خویشی آدرس گنجی بهم بگه از خاک بلند شیم خلاصه تو همین رویاها بودم که صدا خش خش برگ شنیدم پیش خودم گفتم خودشه الانه که یه زن زیبا رو جن میاد میگه شوهر من میشی :ymblushing: :x که یهویی دیدم یه موش صحرایی داره دنبال غذا میگرده اینم از شانس ما... (-| خلاصه صبح شد و نه از جن خبری شد نه ما به وصال رسیدیم ;;) :D

قصه ما به سر رسید آقا مهران جنی ندید!


شنبه 30 خرداد1394 - 7:35pm

تاریخ عضویت: پنج شنبه 14 خرداد1394 - 2:06pm
پست: 19
پاسخ با نقل قول
mehran1545a نوشته است:
من تا حالا 3 مورد درباره جن صحبت میکردند که مثلا شبها یه جا تو کوه زنها کل میزنند یا سنگ پرت میکنند خلاصه تو اون محل که گفته میشد جن داره و شبها زناشون کل یا جیغ میزنند حاضر شدم و برای این که خوف و ترس منو بگیره همونجا منو رها کردند اون شب خیلی آروم بود حتی باد هم نمیوزید یه پتو رو یه تخت سنگ پهن کردم و خوابیدم گفتم از خدا چه پنهان شاید یکی از زنان جن بیاد خلاصه قوم خویش بشیم :D و تو این رابطه قوم و خویشی آدرس گنجی بهم بگه از خاک بلند شیم خلاصه تو همین رویاها بودم که صدا خش خش برگ شنیدم پیش خودم گفتم خودشه الانه که یه زن زیبا رو جن میاد میگه شوهر من میشی :ymblushing: :x که یهویی دیدم یه موش صحرایی داره دنبال غذا میگرده اینم از شانس ما... (-| خلاصه صبح شد و نه از جن خبری شد نه ما به وصال رسیدیم ;;) :D

قصه ما به سر رسید آقا مهران جنی ندید!



ینی واقعا با این خیال که یکی اسیر کنی رفتی اونجا؟؟ خیلی جالبه


شنبه 30 خرداد1394 - 8:47pm
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای

تاریخ عضویت: یکشنبه 12 مرداد1393 - 8:05pm
پست: 478
پاسخ با نقل قول
چیو اسیر کنم؟!!! :-o زن جن؟ :D
نه بابا رفتم به اون خیال پردازها ثابت کنم که جیغ و کل و هل و سنگ اندازی همش توهمه! باور کنید نصف این خرافات و توهم از زمان ورود اعراب به ایران تو ذهن مردم رفته اینم یه نوع استعمار بوده!


شنبه 30 خرداد1394 - 10:56pm
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: شنبه 22 شهریور1392 - 2:11am
پست: 410
پاسخ با نقل قول
mehran1545a نوشته است:
چیو اسیر کنم؟!!! :-o زن جن؟ :D
نه بابا رفتم به اون خیال پردازها ثابت کنم که جیغ و کل و هل و سنگ اندازی همش توهمه! باور کنید نصف این خرافات و توهم از زمان ورود اعراب به ایران تو ذهن مردم رفته اینم یه نوع استعمار بوده!

~O) @};- :-BD :YMPEACE:


یکشنبه 30 خرداد1394 - 2:04am

تاریخ عضویت: پنج شنبه 14 خرداد1394 - 2:06pm
پست: 19
پاسخ با نقل قول
mehran1545a نوشته است:
چیو اسیر کنم؟!!! :-o زن جن؟ :D
نه بابا رفتم به اون خیال پردازها ثابت کنم که جیغ و کل و هل و سنگ اندازی همش توهمه! باور کنید نصف این خرافات و توهم از زمان ورود اعراب به ایران تو ذهن مردم رفته اینم یه نوع استعمار بوده!



اها. فک کردم قصدت اون بوده.
خوب من شخصا به وجود جن اعتقاد دارم ولی نه این که هی بیاد بقول شما جیغ و داد کنه و سنگ پرت کنه و اینا. دنیای اون ها از دنیا ی ما جداست. این چیزایی که راجبشون میگن ی مشت چرند بیشتر نیست


یکشنبه 30 خرداد1394 - 2:44am
نمایش پست ها از آخر به اول:  مرتب سازی بر اساس  
پاسخ به موضوع   [ 18 پست ]  برو به صفحه 1 , 2  بعدی

چه کسی آنلاین است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر عضو شده ای موجود نیست. و 5 مهمان


در این انجمن نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
در این انجمن نمی توانید به موضوعات پاسخ دهید
در این انجمن نمی توانید پست خود را ویرایش کنید
در این انجمن نمی توانید پست های خود را حذف کنید
در این انجمن نمی توانید پیوست ارسال کنید

انجمن و سایت تخصصی فلزیاب و ردیاب با حضور اساتید مجرب - طراحی و ساخت و خرید و فروش مدارات الکترونیک و کیت و نقشه مدار دستگاههای پر قدرت فلز یاب و رد یاب با قیمت مناسب - دستگاه گنج یاب و دفینه یاب و گنجیاب جهت جستجوی طلا - بهترین و قویترین طلایاب و سیستم تصویری و فلزیاب پالسی و توباکس - آموزش اپراتوری ردیاب - best site / forum for metal detector (PI, VLF, Two Box, ...) , lrl , felezyab , felez yab systems to find treasure