گفته ها و داستان ها از زبان کسانی که دفینه در آورده اند

عجب ادمی بوده قدرت ناپدید شدن داشته ولی زورش به چوپان قصه نرسیده بوده

یه نفر با چنتا دوستش یه جایی رفتن واسه نمیدونم چی زمینو حفاری کردن بعدش ، بعدششششششششششش ،،، اها به هیچی نرسیدن برگشتن خونه صبح روز بعد همه مردن وقتی همشونو توو قبر دست جمعی دفن کردن چن زمین گرون بود بعدش چند نفر دیگه از یه جای دیگه اومدن قبر اینارو حفاری کردن توو جیب مرده قرص توهم زا بود. قصه ی ما به سر رسید delta2014 به خونش نرسید.

والا انقدر کامنت دوستان با محبت بوده که آدم جرات نمیکنه چیزی بگه که برا بقیه بد نشه...
ولی کاش هر چیزی که مینویسیم "ارزش یکبار خوندن" رو داشته باشه

خوب از اولش میان خواهش میکنن که هرکی داستانی شنیده ، یا خودش چیزی دیده ، بیاد بگه
بعدش که داستانو تعریف می کنی ، اگر معمولی بود ، میگن : این که چیزی نبود
و اگر عجیب بود و عقل ناقص درکش نکرد ، میگن : دروغه و شروع میکنن به متلک انداختن و مسخره کردن
بنده صدها داستان از حفظ دارم که حداقل دهها موردشو پیگیر شدم و اصل موضوع رو ریشه یابی کردم
اما بخاطر همین طرز برخوردها ، هیچوقت حاضر نیستم که یکی رو بیان کنم
مطمئنا خیلی های دیگه هم هستند که همین دیدگاه رو دارن و نمیخوان مسخره بشن
چه بسا که هزاران نکته در این داستانها هست که خیلی چیزها رو مشخص میکنه
و با این کار ،کسی که ضرر می کنه ، " شنونده " هست وگرنه ما که خودمون داستانو میدونیم و از نکته هاش استفاده می کنیم

روزی روزگاری یه شخصی رفت واسه حفاری بعد دو متر حفاری یه علامت پیدا کردن رووش خط میخی نوشته بودن با یه فلش که نوشته بود بفرمایید داخل نزدیک گنج هستین بعد سه متر حفاری به تونل رسید و یه جن بهش سلام علیک گفت بفرمایید داخل خوش اومدین مرده به دنبال جنه راه افتاد به اتاقک جنس رسیدن مرده جنسارو توو گونی که همراهش اورده بود ریخت و جن هم کمکش کرد اورد بیرون مرده چالشو پر کرد و از جن خدا حافظی کرد . مرده رسید به خونش خیلی خسته بود طلاهاشو زیر سرش گذاشت و خوابید صبح زود که بلند شد دید یه کیسه پر کاه زیر سرشه و یه عالمه قرص توهم زا کنارش رفت بیرون طویلشو چک کنه میبینه سقفشو سوراخ کردن و رفتن قسمتی که کاه ذخیره کردن قصه ی ما به سر رسید سنه دژ هم به خونش نرسید .

ما خیلی وقته به خونه رسیدیم
این شما هستید که فعلا باید بدوید

آفرین به اساتید کاربران فعال.

شما شخصیت خودتون رو با تغیر در نقل قول بنده ، کامل کردید و انتظاری از شما نیست
بنده مثل شما نیستم که پالسی بگیرم دستم و راه بیفتم تو بیابونا برا پیدا کردن قوطی و آهن قراضه و هرگز به خونه نرسم
داستانام هم ، قصه و افسانه نیستند که برای بچه ها تعریفشون کنم . بیشترشون حرفای مردونست و تجربه شدن
اگر هم قصدتون اینه که با این برخوردا ، باعث بشید افرادی مانند بنده ، در این تایپیکها تجربیاتشونو بیان نکنند ، خودتونو اذیت نکنید ، بنده حرفای واقعی رو تو فضای عمومی بیان نخواهم کرد . بخصوص در محیطی که مدیریت ، اجازه ی فعالیت امثال شما رو میدن