چند روزیه دلم گرفته
دلم شکسته
دلتنگم
دلتنگ بچگیام
دلتنگ روزایی که تمام دغدغم کیک شکلاتی بود و روروک کوچیکم
دلتنگ قایم باشک
دلتنگ آغوش مامانم و زارزدن و های های گریه کردن
دلتنگ مشق های مدرسه
دلتنگ خاله بازی و لی لی و دوچرخم
دلتنگ زنگ آخر و دویدن تا خونه
دلتنگ گل کوچیک توی کوچه
دلتنگ آتاری میکرو و بازی قارچ خور
دلتنگ توپ پلاستیکی
دلتنگ ترقه بازی و قاه قاه خندیدن
دلتنگ دعواهای سر شب زیر پتو با داداشم و خندیدنهای مخفیانه و دادزدن بابام
دوست دارم زار بزنم گریه کنم
همش شده کار
همش شده پرونده
همش شده بررسی و همش شده طراحی و همش زل زدن به مانیتور
کجاست دوستای دبستان و کجاست خوشی های دانشگاه
کجاست کل کلهای استاد و اون همه رویا؟
اصلا رویایی مونده؟ نه همش شده قرارداد همش شده زنگ ساعت و تکرار یه روز دیگه
دیگه خنده ای روی لبم نیست
دیگه چیزی برای خودم نمیخوام
رویایی واسه خودم ندارم
توی قاب رویاهام فقط تصویر بچه هامه و تلاش برای جبران کاستیهای اونها
قاب رویاهای من شده خالی از من
فکر کنم دیگه وقتش رسیده برم بیرون گود و بشینم روی کاناپه و روزنامه بخونم
یا حق