نویسنده |
پیغام |
reza68
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: دوشنبه 2 تیر1393 - 1:29pm پست: 1225 محل اقامت: بهشت ایران
|
روزی مرد کشاورزی در مزرعه خود یک غاز زخمی پیدا کرد مرد با آنکه کار بسیار بسیار زیادی در مزرعه داشت دست از کار کشید و غاز زخمی را به خانه برد ابتدا کمی اب به او داد سپس کمی غذا از او مراقبت کرد وسپس... او را کباب کرد و خورد... همیشه که نمیشه داستان ها بر اساس انتظارات شما تموم بشه! کلا کشاورزا چون کارشون سخته اعصاب ندارن...
|
پنج شنبه 17 اردیبهشت1394 - 3:54pm |
|
|
غضنفر
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: یکشنبه 28 دی1393 - 12:39pm پست: 1344
|
اى نامرد >> کشاورز
خدايا مددی کن
|
پنج شنبه 17 اردیبهشت1394 - 3:57pm |
|
|
shakib
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: چهارشنبه 18 تیر1393 - 12:44pm پست: 655
|
reza68 نوشته است: روزی مرد کشاورزی در مزرعه خود یک غاز زخمی پیدا کرد مرد با آنکه کار بسیار بسیار زیادی در مزرعه داشت دست از کار کشید و غاز زخمی را به خانه برد ابتدا کمی اب به او داد سپس کمی غذا از او مراقبت کرد وسپس... او را کباب کرد و خورد... همیشه که نمیشه داستان ها بر اساس انتظارات شما تموم بشه! کلا کشاورزا چون کارشون سخته اعصاب ندارن... البته شماسانسورش کردینا
|
پنج شنبه 17 اردیبهشت1394 - 4:01pm |
|
|
reza68
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: دوشنبه 2 تیر1393 - 1:29pm پست: 1225 محل اقامت: بهشت ایران
|
ميگويند:مردى در حرم امامزاده ای اختيار ادرارش را از کف داد و در صحن امامزاده ادرار کرد. مردم خشمگین شدند به سمت او هجوم برده و خواستند كه او را بكشند. مرد كه هوش و فراستى داشت، فرياد زد كه : ایهاالناس ! من قادر به ادرار کردن نبودم و امام مرا شفا داد!! به يك باره مردم ادرار او را به عنوان تبرك!! به سروصورت خودماليدند. . . . مردمان مااین گونه اندو بس...! " شادروان دهخدا "
|
شنبه 19 اردیبهشت1394 - 7:32pm |
|
|
غضنفر
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: یکشنبه 28 دی1393 - 12:39pm پست: 1344
|
خدايا مددی کن
|
یکشنبه 19 اردیبهشت1394 - 12:17am |
|
|
bad tiger
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: پنج شنبه 1 خرداد1393 - 4:30pm پست: 534
|
سید جواد نوشته است: سید جواد نوشته است: bad tiger نوشته است: اونقدی که تراکتور دفینه پیدا کرده معروف ترین فلزیاب های دنیا پیدا نکردن واقعا هم همینه چند وقت پیش یه عکس برام آورده بودن که کنار یک تپه بنام دین تپه که قبلا با لودر واسه راه خاک برداری کرده بودن زمین نشست کرد راه ورودی وا شده بود درست وسط راه حتی جای رد لاستیک تراکتور هم بود... خدا روزی هر کسی رو سر راهش قرار میده یعنی این دمت گرم سید جان واقعا جالب بود
این نیز بگذرد
|
یکشنبه 20 اردیبهشت1394 - 4:23am |
|
|
delta force
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: سه شنبه 17 تیر1393 - 11:50am پست: 456
|
نقل است طلبه جوانی شبهای زيادی ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻭ ﺗﻀرع ﺑﻮﺩ؛ ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺎﻝ ﻣﺪﺗﯽ ﮔﺬﺷﺖ تا اﺳﺘﺎﺩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮﺵ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ اﻭ ﺭﺍ ﻧﻈﺎﺭﻩ میکند
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ:اﯾﻦ ﻫﻤﻪ عبادت و ﺍﺑﺮﺍﺯ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ برای چيست؟
ﺷﺎﮔﺮﺩ ﮔﻔﺖ:ﺑﺮﺍﯼ ﻃﻠﺐ ﺑﺨﺸﺶ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻫﺎﻧﻢ
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ:به این سوال جواب بده: ﺍﮔﺮ ﻣﺮﻏﯽ ﺭﺍ ﭘﺮﻭرﺵ ﺩﻫﯽ ﻫﺪفت ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﺁﻥ ﭼﯿﺴﺖ؟
ﺷﺎﮔﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﮑﻪ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﺗﺨﻢﻣﺮﻍ ﺁﻥ ﺑﻬﺮﻩﻣﻨﺪ ﺷﻮﻡ
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ:اﮔﺮ ﺁﻥ ﻣﺮﻍ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﺯﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ ﺍﺯ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺧﻮﺩ ﻣﻨﺼﺮﻑ میشوی؟
ﺷﺎﮔﺮﺩ ﮔﻔﺖ:خب ﻧﻪ چون نمیتوانم ﻫﺪﻑ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﺁﻥ ﻣﺮﻍ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻨﻢ
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ:ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﻍ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺗﺨﻢ ﻃﻼ ﺩﻫﺪ ﺁﯾﺎ باز ﺍﻭ را خواهی ﮐﺸﺖ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻬﺮﻩﻣﻨﺪ ﮔﺮﺩﯼ؟
ﺷﺎﮔﺮﺩﮔﻔﺖ:ﻧﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﻣﻄﻤﺌﻨﺎ ﺁﻥ ﺗﺨﻤﻬﺎ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻣﻬﻤﺘﺮ ﻭ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵﺗﺮ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ
ﺍﺳﺘﺎﺩﮔﻔﺖ:ﭘﺲ ﺗﻮ ﻧﯿﺰ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺪاوند ﭼﻨﯿﻦ ﺑﺎﺵ؛ ﺗﻼﺵ ﮐﻦ ﺑﺎﺍﺭﺯﺵﺗﺮ ﺍﺯ ﺟﺴﻢ، ﮔﻮﺷﺖ، ﭘﻮﺳﺖ ﻭ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﺖ ﮔﺮﺩﯼ ﺗﻼﺵ ﮐﻦ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ، ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ، ﻣﻔﯿﺪ ﻭ ﺑﺎﺍﺭﺯﺵ ﺷﻮﯼ ﺗﺎ در ﻣﻘﺎﻡ ﺗﻮﺟﻪ، ﻟﻄﻒ ﻭ ﺭﺣﻤﺖِ خداوند قرار گيری
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﺯﺍﺭﯼ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻫﺪ، اﻭ ﺍﺯ ﺗﻮ تفکر، ﺣﺮﮐﺖ، ﺭﺷﺪ، ﺗﻌﺎﻟﯽ، ﻭ ﺑﺎﺍﺭﺯﺵ ﺷﺪﻥ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﻭ ﻣﯽﭘﺬﯾﺮﺩ، ﻧﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﺯﺍﺭﯼ و عبادت کورکورانه!
به تعظیم مردم این زمانه اعتماد نکن , تعظیم آنان همانند خم شدن دو سرکمان است که هرچه به هم نزدیکتر شوند تیرش کشنده تر است. خشایار شاه
|
دوشنبه 20 اردیبهشت1394 - 1:01am |
|
|
sajji
کاربر فعال
تاریخ عضویت: جمعه 14 آذر1393 - 10:03am پست: 101 محل اقامت: تک بزنی امدم...
|
delta force نوشته است: نقل است طلبه جوانی شبهای زيادی ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻭ ﺗﻀرع ﺑﻮﺩ؛ ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺎﻝ ﻣﺪﺗﯽ ﮔﺬﺷﺖ تا اﺳﺘﺎﺩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮﺵ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ اﻭ ﺭﺍ ﻧﻈﺎﺭﻩ میکند
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ:اﯾﻦ ﻫﻤﻪ عبادت و ﺍﺑﺮﺍﺯ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ برای چيست؟
ﺷﺎﮔﺮﺩ ﮔﻔﺖ:ﺑﺮﺍﯼ ﻃﻠﺐ ﺑﺨﺸﺶ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻫﺎﻧﻢ
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ:به این سوال جواب بده: ﺍﮔﺮ ﻣﺮﻏﯽ ﺭﺍ ﭘﺮﻭرﺵ ﺩﻫﯽ ﻫﺪفت ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﺁﻥ ﭼﯿﺴﺖ؟
ﺷﺎﮔﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﮑﻪ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﺗﺨﻢﻣﺮﻍ ﺁﻥ ﺑﻬﺮﻩﻣﻨﺪ ﺷﻮﻡ
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ:اﮔﺮ ﺁﻥ ﻣﺮﻍ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﺯﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ ﺍﺯ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺧﻮﺩ ﻣﻨﺼﺮﻑ میشوی؟
ﺷﺎﮔﺮﺩ ﮔﻔﺖ:خب ﻧﻪ چون نمیتوانم ﻫﺪﻑ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﺁﻥ ﻣﺮﻍ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻨﻢ
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ:ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﻍ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺗﺨﻢ ﻃﻼ ﺩﻫﺪ ﺁﯾﺎ باز ﺍﻭ را خواهی ﮐﺸﺖ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻬﺮﻩﻣﻨﺪ ﮔﺮﺩﯼ؟
ﺷﺎﮔﺮﺩﮔﻔﺖ:ﻧﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﻣﻄﻤﺌﻨﺎ ﺁﻥ ﺗﺨﻤﻬﺎ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻣﻬﻤﺘﺮ ﻭ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵﺗﺮ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ
ﺍﺳﺘﺎﺩﮔﻔﺖ:ﭘﺲ ﺗﻮ ﻧﯿﺰ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺪاوند ﭼﻨﯿﻦ ﺑﺎﺵ؛ ﺗﻼﺵ ﮐﻦ ﺑﺎﺍﺭﺯﺵﺗﺮ ﺍﺯ ﺟﺴﻢ، ﮔﻮﺷﺖ، ﭘﻮﺳﺖ ﻭ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﺖ ﮔﺮﺩﯼ ﺗﻼﺵ ﮐﻦ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ، ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ، ﻣﻔﯿﺪ ﻭ ﺑﺎﺍﺭﺯﺵ ﺷﻮﯼ ﺗﺎ در ﻣﻘﺎﻡ ﺗﻮﺟﻪ، ﻟﻄﻒ ﻭ ﺭﺣﻤﺖِ خداوند قرار گيری
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﺯﺍﺭﯼ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻫﺪ، اﻭ ﺍﺯ ﺗﻮ تفکر، ﺣﺮﮐﺖ، ﺭﺷﺪ، ﺗﻌﺎﻟﯽ، ﻭ ﺑﺎﺍﺭﺯﺵ ﺷﺪﻥ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﻭ ﻣﯽﭘﺬﯾﺮﺩ، ﻧﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﺯﺍﺭﯼ و عبادت کورکورانه! لایک
ﺧـــــﺪﺍیا از امسال دیگه .... ﺍﮔــــﻪ ﺻـﻼﺡ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ؛ ﺍﯾـــــﻦ ﺩﺭ ﺣﮑﻤـــﺘﺖ ﺭﻭ ﯾﮑَــــﻢ ﺑﺒﻨــــﺪ...
اﻭﻥ ﺩﺭ ﺭﺣﻤـﺘﺘﻮ ﺑــﺎﺯ ﮐــــﻦ!قربونت برم
|
سه شنبه 22 اردیبهشت1394 - 9:32am |
|
|
sajji
کاربر فعال
تاریخ عضویت: جمعه 14 آذر1393 - 10:03am پست: 101 محل اقامت: تک بزنی امدم...
|
عبید زاکانی خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چالهای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله ی ایرانیان. خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: «عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگماردهاند؟»گفت:.... میدانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.»خواستم بپرسم: «اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند...» نپرسیده گفت: گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی پایش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم!
ﺧـــــﺪﺍیا از امسال دیگه .... ﺍﮔــــﻪ ﺻـﻼﺡ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ؛ ﺍﯾـــــﻦ ﺩﺭ ﺣﮑﻤـــﺘﺖ ﺭﻭ ﯾﮑَــــﻢ ﺑﺒﻨــــﺪ...
اﻭﻥ ﺩﺭ ﺭﺣﻤـﺘﺘﻮ ﺑــﺎﺯ ﮐــــﻦ!قربونت برم
|
سه شنبه 22 اردیبهشت1394 - 10:16am |
|
|
sajji
کاربر فعال
تاریخ عضویت: جمعه 14 آذر1393 - 10:03am پست: 101 محل اقامت: تک بزنی امدم...
|
دزد باورها
گویند روزی دزدی در راهی بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود. آن شخص بسته را به صاحبش بازگرداند. او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟ گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا، مال او را حفظ می کند و من دزد مال او هستم، نه دزد دین! اگر آن را پس نمی دادم و عقیده صاحب آن مال خللی می یافت، آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است.
ﺧـــــﺪﺍیا از امسال دیگه .... ﺍﮔــــﻪ ﺻـﻼﺡ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ؛ ﺍﯾـــــﻦ ﺩﺭ ﺣﮑﻤـــﺘﺖ ﺭﻭ ﯾﮑَــــﻢ ﺑﺒﻨــــﺪ...
اﻭﻥ ﺩﺭ ﺭﺣﻤـﺘﺘﻮ ﺑــﺎﺯ ﮐــــﻦ!قربونت برم
|
سه شنبه 22 اردیبهشت1394 - 10:19am |
|
|
|