گفته ها و داستان ها از زبان کسانی که دفینه در آورده اند

گرانقدر خوندن یک مطلب با دریافت حقیقت و منظور اون مطلب یه کوچولو فرق داره
امیدوارم یه روزی حقیقت مطلب رو دریافت کنید

وقتی از جواب استادتون قانع نشدید میتونید خیلی محترمانه در خواست توضیح بیشتر کنید یا ابلهانه هر راه دیگه ای رو در پیش بگیرید..!
که در نهایت سود و ضرر راهی که انتخاب میکنید برای خود شماست..

هر راهی رهروی خودش رو میخواد خردمندی راه خردمندان هست نه هر بی خردی..

بهرحال امیدوارم بجای ناراحتی راه درست و خردمندی رو در پیش بگیرید و..

خردمند باشید

دوست عزیز ممنونم از توضیحاتتون قانع شدم

دوستان بهتره بحای این که فقط تایپ کنیم راه علمو در پیش بگیریم شاید اینجوری از نظر علمی بتونیم ثابت کنیم خیلی از چیزهایی رو که فقط شنیدیم من خودم هیچ چیزو تا نبینم یا از نظر علمی دنبالش نرم قبول ندارم و یه چیز دیگه اضافه کنم اونم اینه که اگه جیزی رو ندیدم دلیل بر نبودنش نیست دوستانی که مایل هستن میتونن مبحثی رو باز گو کنن و جهت بدن تا در موردش بحث و تحقیق بشه توسط خودمون بعد شرح وقایع داده بشه
ممنونم اگه همکاری های لازم رو انجام بدید

دوست گرامی راه شما راه خردمندیست ولی متاسفانه اینجا نمیتونید به هدفتون برسید زیرا همیشه توسط بی خردان به بیراهه کشیده میشوید..!

البته باید به حقیقت این کلام باور داشت که:

مشکل در حال حاضر
حجم نفهم ها نیست،
مشکل حجم بسیار
بالایی هست که فکر میکنن
ادم فهمیده ای هستن!!

_______________________________________________

اغلب مردم به قصد فهمیدن گوش نمی دهند
آنها به قصد پاسخ دادن گوش می دهند...!

استفان کوی

. ما به ندرت برای کسانی که از ما
بهتر اند راز دل می گوییم،حتی از
محضرشان می گریزیم. در مقابل
بیشتر اوقات اسرار خود را نزد کسانی اعتراف می کنیم که به ما شباهت دارند و در ضعفها و حقارت هایمان شریك ند

بنابراین ما نمی خواهیم خودمان را اصلاح کنیم ! یا بهتر شویم. زیرا در
این صورت ابتدا باید به حکم عجز و
ناتوانى خود گردن نهیم. ما فقط می خواهیم که بر حالمان رقَّت آورند و در
راهی که می رویم تشویق مان کنند.

خلاصه میخواهیم مقصر نباشیم
و درعین حال برای تزکیه نفْسمان
هم قدمی بر نداریم. نه از وقاحت
نصیب کافی برده ایم و نه از
فضیلت. نه نیروی ارتکاب گناه
داریم و نه قدرت اجرای ثواب !

در نتیجه متوسل به نقابهایی از دروغ شده تا آنچه را در خود نداریم لاف زنیم!!

به که دروغ میگوییم؟؟
گیرم که خلق گمراه کردیم...!
جلوی آینه پیش چشم خود عریانیم...!

روزگاریست که صداقت را به چوب رسوایی زنند و دروغ را به جامه ی آبرو سر تعظیم...
و نادانی بی داد میکند...

خردمند باشیم

♐️چرا در پی اصولی ؟ شاید دلیلش را ندانی ، دلیلش این است که با اصول به آگاهی نیازی نداری. اگر از طریق اصول زندگی کنی نیازی نداری هوشیار باشی ، در حالیکه برای حقیقی زندگی کردن باید هر لحظه آگاه باشی ، حقیقت قاعده نیست ، چیزی حقیقی است که از آگاهی ات زاده شود. عدم خشونت یک قاعده نیست ، اگر آگاه باشی نمی توانی خشن باشی . تفاوتش را درک کن

دوستان خواهشن اینجا مباحث علمی و ... را کنار بگزارید تاپتیک عنوانش که مشخصه داستان و شنیده ها

در روستایی یه نفر بوده که تازه ازدواج کرده و هیچی نداشته... خیلی ناراحت بوده کنار روستا قدم میزده با خدا درد و دل می کرده گفته خدایا من چطوری به خانه بروم دیگه خیلی شرمنده ام از زنم . هی میگند فلانو فلان خدا روزیشو میده. همون شب که خواب بوده یه نفر به خوابش میاد میگه صبح بامگاه بارون شدیدی میاد و سیلی کم از کوه و دشت سرازیر میشه در فلان طرف روستا که ناراحت بودیو هی گریه میکردی یه بوته ای هست که همیشه می بینیش .بارانی خواهد آمد آب باران شدید اونجا را خواهد شست و از کنار بوته گردن آویزی از طلا و مجوهر بیرون خواهد آمد و به چشمت مثل آینه ای نور افتاده به اون خواهد درخشید. خلاصه این مرد مثل خیلی از شماها که این چیزا را قبول ندارید به خودش میگه که خوابه دیگه...
صبح پا میشه میبینه زمین خیسه ولی الان بارانی در کار نیست مثل اینکه صبح خیلی زود باران شدیدی می باریده بلافاصله خوابیکه دیده به یادش میافتاده کاپشنشو بر میداره یکراست میره بغل اون بوته رو نگاه کنه همین که از دور به اونجا نزدیک میشده میبینه در زیر بوته درخشندگی به چشمش می خوره با عجله میره بطرف بوته و گردنبند گرانقیمت فجیعی رو که نصفش بیرون بوده و نصف دیگه اش داخل خاک آن را برمیداره و اینبار گریانتر از همیشه بر میگرده خانه. تراکتور و همه چیز کشاورزی ... می خره این مرد الان سن و سالی ازش گذشته و اتفاقا روستاشو تقریبا میشناسم. به زیارات و ... رفته و این داستان را خودش می گفته به دوستش. الان این مرد که خداوند بهش لطف داشته برو بیای داره میگن حاجی فلان کارو کرد و ...

دوستان لطفن دست از سعی و تلاش بردارن و برن خونه بگیرن بخوابن..
یا اصلن قراری بذاریم همه با هم یه جا بخوابیم شاید تاثیرش بیشتر شد..
یه مهندس حمیدی هم پیدا کنیم که بهتر از همه بتونه لالایی بخونه..