تابستون گذشته با پیرمردی آشنا شدم که جنگل بان بوده و سی سال از عمرش رو در جنگلها بسر بده و چند سالی هست که بازنشسته شده..
در یک سفر اکتشافی راه بلد ما بود که شب همونجا تو جنگل موندگار شدیم..
مرد بسیار جالبی بود با اینکه سواد آکادمیک نداشت اما بخاطر تجربه زیادی که توی اینکار داشت بدون دستگاه بارها موفق شده بود و بیشتر اوقات بخاطر سادگی سرش کلاه رفته بود!
شب کنار آتیش گفت که انقدر عاشق جنگل هستم که اگه هفته ای دو سه شب تو جنگل نخابم مریض میشم!! ازش پرسیدم شما که اینهمه تو جنگل بودی و اینهمه دنبال دفینه یابی بودی آیا تا حالا جن دیدی؟؟
لبخندی زد و به سنگی که کنارم بود اشاره کرد!
گفت این سنگ رو میبینی اگه بترسی این سنگ به چشمت گرگی میاد که واقعن تورو میکشه!!
برای مطمئن شدن باز هم پرسیدم یعنی جن وجود نداره؟؟
گفت مگر اینکه از من بترسن چون تا حالا هیچی ندیدم!!
در آخر هم گفت به این مضخرفات توجه نکن چون تورو از هدفت دور میکنه!
شب ما تو چادر خابیدیم اما اون بیرون کنار آتش..!
در عوض با کسانی برخورد داشتم که تو محیط شهری هم ادعا میکنند جن دیدن!!
جن نترس باشید تا جن نبینید