بخشی از شعر «شوش» از شادروان مهدی اخوان ثالت
تقدیم به شما
با شمایانم . شمایان هر که در هر جامه . بر هر پای
آی !!
نسل بی گند . آی !
من دگر از این تماشا ها و دیدن ها
شوکت افسانه ئ پارین نهادن در بر نا چیزی امروز
شاهشهر قصه را دانستن و آنگاه
دیدن این بینوا چرکین
همچو مسکین روستای کور و کودن . پیر
پوزخند طعنه و تسخر
از نگاه دوست یا دشمن شنیدن ها و دیدن ها
خسته شد روحم . به تنگ آمد دلم . جانم به لب آمد
بسکه آمد دوست . دشمن رفت
بسکه آمد روز و شب آمد
یا مرا نابود کن . با خاک یکسان کن . بروبم جای
یا بسازم همچو پارین . نسل بی گند . آی !!
های !!