نویسنده |
پیغام |
A.D.H1360
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: پنج شنبه 10 اردیبهشت1393 - 1:44am پست: 552 محل اقامت: سرزمین لاله های واژگون،لرستان
|
آن کس که بداند و بداند که بداند*باید برود غاز به کنجی پچراند. آن کس که بداند و نداند که بداند*به که برود خویش به گوری بچپاند. آن کس که نداند و بداند که نداند*لنگان خرک خویش به منزل برساند. آن کس که نداند و نداند که نداند*بر پست ریاست ابدودهر بماند.
|
پنج شنبه 29 خرداد1393 - 12:28pm |
|
|
Kani
استادیار
تاریخ عضویت: پنج شنبه 9 خرداد1392 - 7:30pm پست: 1167
|
. آفرین به این فرهنگ ناب . .
|
پنج شنبه 29 خرداد1393 - 12:37pm |
|
|
bad tiger
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: پنج شنبه 1 خرداد1393 - 4:30pm پست: 534
|
Kani نوشته است: . آفرین به این فرهنگ ناب . . چی داداش؟؟؟
این نیز بگذرد
|
پنج شنبه 29 خرداد1393 - 3:43pm |
|
|
haloo
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: پنج شنبه 21 شهریور1392 - 6:50pm پست: 994 محل اقامت: سرزمین مادری
|
منظور کانی این بود که اخه اون کاری که شما کردین مال ادمای بالغه
بکوش تا عظمت در نگاهت باشد، نه در آنچه مینگری
|
پنج شنبه 29 خرداد1393 - 4:46pm |
|
|
hamed_uut
تاریخ عضویت: جمعه 21 تیر1392 - 10:15pm پست: 22
|
سلام. این خاطره ای که مینویسم مال زمانیه که اوایل حفاریمون بود و همه ناشی بودیم. مورد یه کلیسای قدیمی و مخروبه بود نزدیک باغ یکی از دوستامون. بعد از بررسی قرار شد یه شب بعد تاریک شدن هوا دور وبر ساعت 10 بریم که تا صبح هم وقت زیاد باشه. ساعت 9.30 اینا رسیدیم روستا. یکی از بچه ها گفت بریم از روستا چند تا نوشیدنی بگیریم که تنوعی هم بشه واسمون تا صبح که نمیشه با آب خالی کار کرد. مغازه روستا هم اون ته ته روستا بود باید کل روستا رو رد میکردی تا بهش برسی. موقع رفتن اهالی روستا خیلی دقیق و موشکافانه نگاهمون میکردن انگار دارن عکس آندوسکپی از معدمون میگیرن خلاصه ما با چند تا نوشابه شیشه ای و دلستر شیشه ای و لوازم حفاری رفتیم ماشین رو جایی پارک کردیم که قرار بود. حدود 300 _400 متر تا کلیسا داشتیم. همه راهمون هم باغ سیب و درختای بزرگ بود. تاریکی شب اونجا دوبرابر بود. قرار شد منو دوستم دو تا چوب برداریم و 10 _20 قدم جلوتر از همه بریم که اگه اتفاقی افتاد هم با اسلحه های فوق پیشرفتمون (چوب دستی) مقابله کنیم هم خبر بدیم . نصف راه رو که رفته بودیم یه سگ گنده از کنار یه خونه باغ پارس کنان اومد سمتمون. ما هم دیدیم داره سرو صدا میشه دو تایی تو یه حرکت خود جوش با چوب بیچاره حیوون زبون بسته رو چنان زدیم که خوابید زمین. نمیدونم مرد یا بیهوش شد....... ادامش رو تو پست بعدی مینویسم
زمیــن خـــوردن زیبـــــاســــت اگـــر مــقصــد خــاک پــای دوســتــان بــاشـــد
|
پنج شنبه 29 خرداد1393 - 5:37pm |
|
|
hamed_uut
تاریخ عضویت: جمعه 21 تیر1392 - 10:15pm پست: 22
|
آقا ما خشنود از دستاوردمون رفتیم جلو. یه 50 متر مونده به کلیسا دیدم یه نوری داره از اونور میافته به اینور و اونور. بچه ها رو خبر کردیم و همه نشستیم. یکی از بچه ها گفت اگه روستایی ها باشن وماشین رو پیدا کنن کارمون ساختس. راهی رو که تو 20 دقبقه رفته بودیم تو 4_5 دقیقه برگشتیم. دیدیم بـــلــه یکی وایساده کنار ماشین داره سیگار میکشه.( ما هم پلاک ماشین رو با گل قشنگ پوشونده بودیم) 20 متر مونده بهش دوستم با صدا بلند داد زد گوه خوردن بیان پمپ آب باغ ما رو باز کنن این بار فرار کردن اگه دفعه بعد ببینم با این اسلحه سوراخ سوراخشون میکنم. اون بنده خدا سریع خزید پای یه درخت وفکر کرد ما ندیدیمش. ما هم دیدیم که میتونیم فرار کنیم سریع سوار شدیم و رفتیم جاده تا 4_5 کیلومتر خاکی بود نصف راه دیدیم که یه سایپا با سرعت ما فوق صوت چسبید به ما و دو تا چراغ داد. یکی از بچه ها به راننده گفت هر چی میتونی سرعت برو خوش هم تا کمر از شیشه اومد بیرون و دلستر و نوشابه های شیشه ای رو پرت کرد به طرف سایپا. روستایی هم دید که ما مجهزیم و شیشه میشه ماشینش داغون شد بیخیال ما شد....
زمیــن خـــوردن زیبـــــاســــت اگـــر مــقصــد خــاک پــای دوســتــان بــاشـــد
|
پنج شنبه 29 خرداد1393 - 5:52pm |
|
|
jafar
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: دوشنبه 21 مرداد1392 - 7:38pm پست: 1308 محل اقامت: خراسان شمالی
|
سلام دوستان یک خاطره هم من دارم , یه جا بود که سه شب مختلف حفاریش کرده بودیم, شب چهارم بود که مشغول بودیم شب هم مهتابی بود ساعتای ده شب بود که دیدم پنج نفر با بیل وکلنگ از سمت روستا دارن میان , دوستان را صدا کردم از چاله آمدن بیرون گفتن در بریم , من گفتم صبر کنین ببینیم چی میشه, از بالای تپه اونهارو نگاه میکردیم , میگفتن حفاریشآن تمام نشده بریم بقیشو بکنیم, یکیشان میگفت من مه از جنازه منازه نمیترسم ...خلاصه برای هم حرف از شجاعت میزدند , زیر تپه که رسیدن , ما چندتا ایست مثل پلیسها کشیدیم. جناب سروان قفوری بدو در رفتن, حاجی ماشینو روشن کن سرباز بدو موتور بیار .. آقا اینارو میگی مثل گولوله در رفتن . یکیشان کمی سرتق بود چند قدم رفت بعد وایستاد منو میگی یک خیز سه ثانیه چهار متری پریدم چوب دستی را هم مثل تفنک دستم گرفتن طرفش, تا طرف این صحنه رو دید مثل گلوله در رفت , آقا ما رو میگی جو گرفته بودمان یک پی کی مشکی داشتیم سوار شدیم تو این بیابان دنبال اینا, آقا هر کاری کردیم با ماشین بهشان نرسیدیم ...
خداوندا ارامشی ده تا بپذیرم انچه را نمیتوانم تغییر دهم
|
پنج شنبه 29 خرداد1393 - 9:31pm |
|
|
hadi_0141
کاربر فعال
تاریخ عضویت: سه شنبه 17 دی1392 - 2:46pm پست: 76
|
عجب خاطره ای شده والا ماهم همین قراره گزاشتیم که اگه کسی بیاد ایست بدیم ولی شانس باهامون نیست کسی نمیاد یکم بخندیم
با هیچکس بر سر باورش نمى جنگم؛
خداى هر کس همان است که؛
درون او با وی سخن مى گوید ...
یا به اندازه آرزوهایت تلاش کن یا آرزوهایت را اندازه تلاشت کن
|
پنج شنبه 29 خرداد1393 - 9:47pm |
|
|
gladyator_089
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: یکشنبه 2 تیر1392 - 4:05am پست: 465 محل اقامت: felezjoo
|
از مدیران محترم خواهشمندم پست مربوط به آقای bad tiger رو حذف کنن ممنون
gladyator_089
|
جمعه 29 خرداد1393 - 2:47am |
|
|
سورنا
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: شنبه 23 آذر1392 - 6:18pm پست: 793
|
gladyator_089 نوشته است: از مدیران محترم خواهشمندم پست مربوط به آقای bad tiger رو حذف کنن ممنون من میگم حفاری شده مسخره بازی قبول کنین.. همه چیزو نمیشه باهم قاطی کرد Bad tiger کارتون اصلا خنده نداشت و باعث تاسفه. اگ من اونجا بودم اون روستایی رو برمیداشتمو میرفتم و اون بار هم آخرین بار بود ک باهات میرفتم حفاری!
شهریاری که نداند شب مردمانش چگونه به صبح میرسد گورکن گمنامیست که دل به دفن دانایی بسته. نقل از گزنفون *** کورش بزرگ***
|
جمعه 30 خرداد1393 - 2:03pm |
|
|
|