انجمن تخصصی فلزیاب و ردیاب
تاریخ : یکشنبه 4 آذر1403 - 3:37am



پاسخ به موضوع  [ 58 پست ]  برو به صفحه قبلی  1 , 2 , 3 , 4 , 5 , 6  بعدی
 داستانها و مطالب جالب و آموزنده 
نویسنده پیغام
استاد آثار شناسی
استاد آثار شناسی
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: سه شنبه 12 فروردین1392 - 12:08am
پست: 990
محل اقامت: آيران
پاسخ با نقل قول
جملات آموزنده 16:


سطح دسترسی لازم برای مشاهده فایل های پیوست شده در این پست را ندارید.



تقدیر... تقویم انسان عادیست! تغییر... تدبیر انسان عالیست!


یکشنبه 12 خرداد1392 - 5:36am
استاد آثار شناسی
استاد آثار شناسی
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: سه شنبه 12 فروردین1392 - 12:08am
پست: 990
محل اقامت: آيران
پاسخ با نقل قول
تفکر 3 نفر

سه دوست وارد یک آبادی شدند . یکی بیسواد، دیگری اندک سواد در حد خواندن و نوشتن و سومی فیلسوف بود .
در ابتدای ورود، گوسفندی را بدیدند؛
اولی گفت:
«تمامی گوسفندهای این آبادی خاکستری اند»،
دومی عنوان کرد:
«تو که باقی گوسفندها را ندیده ای، شاید فقط همین یکی خاکستری باشد»،
و سومی اظهار نمود:
«ما که طرف دیگر گوسفند را ندیده ایم، شاید فقط همین طرفش خاکستری باشد.»
[ دوشنبه چهارم آبان 1388 ] [ 16:8 ] [ مهدی . پو ر... شیرازی ] [ 6 نظر ]



تقدیر... تقویم انسان عادیست! تغییر... تدبیر انسان عالیست!


یکشنبه 12 خرداد1392 - 5:37am
استاد آثار شناسی
استاد آثار شناسی
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: سه شنبه 12 فروردین1392 - 12:08am
پست: 990
محل اقامت: آيران
پاسخ با نقل قول
جملات آموزنده 17:


سطح دسترسی لازم برای مشاهده فایل های پیوست شده در این پست را ندارید.



تقدیر... تقویم انسان عادیست! تغییر... تدبیر انسان عالیست!


یکشنبه 12 خرداد1392 - 5:38am
کاربر فعال
کاربر فعال

تاریخ عضویت: شنبه 11 خرداد1392 - 4:53pm
پست: 75
پاسخ با نقل قول
خواهر روحانی در کلاس مدرسه مقابل دانش آموزان نوجوان، ایستاده بود.
او در حالی که یک سکه یک دلاری نقره در دستش بود گفت: به دختر
یا پسری که بتواند نام بزرگترین مردی را که در این دنیا زیسته است بگوید، این یک
دلاری را جایزه می دهم. یک پسر خردسال ایتالیایی گفت: منظورتان میکل آنژ
نیست؟ خواهر روحانی جواب داد: خیر، میکل آنژ یک هنرمند
برجسته به حساب می آید، لکن بزرگترین مردی که دنیا به خود دیده نیست.
یک دختر خردسال یونانی گفت: آیا ارسطو بود؟
خواهر روحانی جواب داد: خیر، ارسطو یک متفکر بزرگ و پدر علم منطق بود اما
بزرگترین مردی که در دنیا زندگی می کرده، محسوب نمی شود.
بالاخره یک پسر خردسال یهودی گفت: می دانم چه کسی است، او عیسی
مسیح است. خواهر روحانی جواب داد صحیح است و یک دلاری را به او داد.
خواهر روحانی که از جواب پسربچه یهودی قدری شگفت زده شده بود،در زنگ
تفریح او را در زمین ورزش یافت و از او پرسید: آیا واقعا اعتقاد داری که عیسی
مسیح بزرگترین مردی است که دنیا به خود دیده ؟ پسربچه جواب داد: البته نه،
هر کسی می داند که بزرگترین مرد موسی بود. اما معامله شوخی بردار نیست!

به نقل از کتاب بزرگترین اصل مدیریت در دنیا نوشته مایکل لوبوف


سه شنبه 21 خرداد1392 - 11:28pm
کاربر فعال
کاربر فعال

تاریخ عضویت: شنبه 11 خرداد1392 - 4:53pm
پست: 75
پاسخ با نقل قول
خدایا ، بارالها ، کودکی و طراوت را به من دادی و پس از چند سالی ستاندی
، یارب جوانی و شورش را به من دادی
و پس از سالی ستاندی ، چند سالیست مرا زنی داده ای ،
خواستم یادآوری کنم .....


سه شنبه 21 خرداد1392 - 11:29pm
کاربر فعال
کاربر فعال

تاریخ عضویت: شنبه 11 خرداد1392 - 4:53pm
پست: 75
پاسخ با نقل قول
پیرزنی برای سفیدکاری منزلش کارگری را استخدام کرد.
وقتی کارگر وارد منزل پیرزن شد، شوهر پیر و نابینای او را دید و دلش برای این زن و شوهر
پیر سوخت.
اما در مدتی که در آن خانه کار می کرد متوجه شد که پیرمرد انسانی بسیار شاد و
خوش بین است.
او درحین کار با پیرمرد صحبت می کرد و کم کم با او دوست شد.
در این مدت او به معلولیت جسمی پیرمرد اشاره ای نکرد.
پس از پایان سفیدکاری وقتی که کارگر صورت حساب را به همسر او داد، پیرزن متوجه شد
که هزینه ای که در آن نوشته شده خیلی کمتر از مبلغی است که قبلا توافق کرده بودند.
پیر زن از کارگر پرسید که شما چرا این همه تخفیف به ما می دهید؟ کارگر جواب داد: «من
وقتی با شوهر شما صحبت می کردم خیلی خوشحال می شدم و از نحوه برخورد او با
زندگی متوجه شدم که وضعیت من آنقدر که فکر می کردم بد نیست.
پس نتیجه گرفتم که کار و زندگی من چندان هم سخت نیست.
به همین خاطر به شما تخفیف دادم تا از او تشکر کنم.»
پیرزن از تحسین شوهرش و بزرگواری کارگر منقلب شد و گریه کرد. زیرا او می دید که
کارگر فقط یک دست دارد.


سه شنبه 21 خرداد1392 - 11:31pm
کاربر فعال
کاربر فعال

تاریخ عضویت: شنبه 11 خرداد1392 - 4:53pm
پست: 75
پاسخ با نقل قول
کی از دانشجویان دکتر حسابی به ایشان گفت : شما سه ترم است که مرا از این درس می اندازید. من که نمی خواهم موشک هوا کنم . می خواهم در روستایمان معلم شوم .
دکتر جواب داد : تو اگر نخواهی موشک هواکنی و فقط بخواهی معلم شوی قبول ، ولی تو نمی توانی به من تضمین بدهی که یکی از شاگردان تو در روستا ، نخواهد موشک هوا کند .


سه شنبه 21 خرداد1392 - 11:38pm
کاربر فعال
کاربر فعال

تاریخ عضویت: شنبه 11 خرداد1392 - 4:53pm
پست: 75
پاسخ با نقل قول
در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و باسنش (لگنش) از جایش درمی‌رود. پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش می‌برد، دختر اجازه نمی‌دهد کسی دست به باسنش بزند, هر چه به دختر میگویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که میکنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمی رود و نمی‌گذارد کسی دست به باسنش بزند.
به ناچار دختر هر روز ضعیف تر وناتوان‌تر میشود.
تا اینکه یک حکیم باهوش و حاذق سفارش میکند که به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به باسن دخترتان او را مداوا کنم...
پدر دختر باخوشحالی زیاد قبول میکند و به طبیب یا همان حکیم میگوید شرط شما چیست؟ حکیم میگوید برای این کار من احتیاج به یک گاو چاق و فربه دارم, شرط من این هست که بعد از جا انداختن باسن دخترت گاو متعلق به خودم شود؟
پدر دختر با جان و دل قبول میکند و با کمک دوستان و آشنایانش چاقترین گاو آن منطقه را به قیمت گرانی می‌خرد و گاو را به خانه حکیم می‌برد, حکیم به پدر دختر میگوید دو روز دیگر دخترتان را برای مداوا به خانه ام بیاورید.
پدر دختر با خوشحالی برای رسیدن به روز موعود دقیقه شماری میکند...
از آنطرف حکیم به شاگردانش دستور میدهد که تا دوروز هیچ آب و علفی را به گاو ندهند. شاگردان همه تعجب میکنند و میگویند گاو به این چاقی ظرف دو روز از تشنگی و گرسنگی خواهد مرد.
حکیم تاکید میکند نباید حتی یک قطره آب به گاو داده شود.
دو روز میگذرد گاو از شدت تشنگی و گرسنگی بسیار لاغر و نحیف میشود..
خلاصه پدر دختر با تخت روان دخترش را به نزد حکیم می آورد, حکیم به پدر دختر دستور میدهد دخترش را بر روی گاو سوار کند. همه متعجب میشوند، چاره ای نمی‌بینند باید حرف حکیم را اطاعت کنند.. بنابراین دختر را بر روی گاو سوار میکنند.
حکیم سپس دستور میدهد که پاهای دختر را از زیر شکم گاو با طناب به هم گره بزنند.
همه دستورات مو به مو اجرا میشود، حال حکیم به شاگردانش دستور میدهد برای گاو کاه و علف بیاورند..
گاو با حرص و ولع شروع می‌کند به خوردن علف ها، لحظه به لحظه شکم گاو بزرگ و بزرگ تر میشود، حکیم به شاگردانش دستور میدهد که برای گاو آب بیاورند..
شاگردان برای گاو آب میریزند، گاو هر لحظه متورم و متورم میشود و پاهای دختر هر لحظه تنگ و کشیده تر میشود, دختر از درد جیغ میکشد..
حکیم کمی نمک به آب اضاف میکند, گاو با عطش بسیار آب می‌نوشد, حالا شکم گاو به حالت اول برگشته که ناگهان صدای ترق جا افتادن باسن دختر شنیده میشود..
جمعیت فریاد شادی سر می‌دهند, دختر از درد غش میکند و بیهوش میشود.
حکیم دستور میدهد پاهای دختر را باز کنند و او را بر روی تخت بخوابانند.
یک هفته بعد دختر خانم مثل روز اول سوار بر اسب به تاخت مشغول اسب سواری میشود و گاو بزرگ متعلق به حکیم میشود.
این، افسانه یا داستان نیست,
آن حکیم، ابوعلی سینا بوده است...


سه شنبه 21 خرداد1392 - 11:42pm
استاد آثار شناسی
استاد آثار شناسی
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: سه شنبه 12 فروردین1392 - 12:08am
پست: 990
محل اقامت: آيران
پاسخ با نقل قول
ممنون دوست 1985ha از مطالب ارزندتون



تقدیر... تقویم انسان عادیست! تغییر... تدبیر انسان عالیست!


چهارشنبه 21 خرداد1392 - 1:39am
کاربر فعال
کاربر فعال
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: جمعه 14 آذر1393 - 10:03am
پست: 101
محل اقامت: تک بزنی امدم...
پاسخ با نقل قول
رضای خدا ، نه معامله با خدا


ﻫﻤﺴﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻂ ﻣﯽﮐﺸﯿﺪ .
ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﭼﻪ می کنی؟
ﮔﻔﺖ : ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺳﺎﺯﻡ.
ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﯽ؟
ﮔﻔﺖ : ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﻢ .
ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻥ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ؟
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻣﺒﻠﻐﯽ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ !
ﻫﻤﺴﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻣﺒﻠﻎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ، ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﯿﺎﻥ ﻓﻘﯿﺮﺍﻥ ﻗﺴﻤﺖ ﮐﺮﺩ.
ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺷﺐ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺑﻬﺸﺖ ﺷﺪﻩ، ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪ.
ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺩﺍﺧﻞ ﺷﻮﺩ، ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺍﻩ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ:
ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﺴﺮ ﺗﻮﺳﺖ !!..
ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ ؛
ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻗﺼﻪ ﺁﻥ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ !
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻧﺰﺩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺳﺎﺯﺩ .
ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﯽ؟
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﮔﻔﺖ : ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﻢ .
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺑﻬﺎﯾﺶ ﭼﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻣﺒﻠﻐﯽ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩ !
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ : ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺑﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﻧﺎﭼﯿﺰﯼ ﻓﺮﻭﺧﺘﻪﺍﯼ !
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻫﻤﺴﺮﺕ ﻧﺎﺩﯾﺪﻩ ﺧﺮﯾﺪ ﻭ ﺗﻮ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﯽﺧﺮﯼ !!!
ﻣﯿﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ، ﻓﺮﻕ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﺳﺖ !!!...


ﺍﺭﺯﺵ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ رضای خدا باشد، نه برای معامله با خدا…



ﺧـــــﺪﺍیا از امسال دیگه ....
ﺍﮔــــﻪ ﺻـﻼﺡ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ؛ ﺍﯾـــــﻦ ﺩﺭ ﺣﮑﻤـــﺘﺖ ﺭﻭ ﯾﮑَــــﻢ ﺑﺒﻨــــﺪ...

اﻭﻥ ﺩﺭ ﺭﺣﻤـﺘﺘﻮ ﺑــﺎﺯ ﮐــــﻦ!قربونت برم


یکشنبه 6 اردیبهشت1394 - 8:28am
نمایش پست ها از آخر به اول:  مرتب سازی بر اساس  
پاسخ به موضوع   [ 58 پست ]  برو به صفحه قبلی  1 , 2 , 3 , 4 , 5 , 6  بعدی

چه کسی آنلاین است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر عضو شده ای موجود نیست. و 22 مهمان


در این انجمن نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
در این انجمن نمی توانید به موضوعات پاسخ دهید
در این انجمن نمی توانید پست خود را ویرایش کنید
در این انجمن نمی توانید پست های خود را حذف کنید
در این انجمن نمی توانید پیوست ارسال کنید

cron
انجمن و سایت تخصصی فلزیاب و ردیاب با حضور اساتید مجرب - طراحی و ساخت و خرید و فروش مدارات الکترونیک و کیت و نقشه مدار دستگاههای پر قدرت فلز یاب و رد یاب با قیمت مناسب - دستگاه گنج یاب و دفینه یاب و گنجیاب جهت جستجوی طلا - بهترین و قویترین طلایاب و سیستم تصویری و فلزیاب پالسی و توباکس - آموزش اپراتوری ردیاب - best site / forum for metal detector (PI, VLF, Two Box, ...) , lrl , felezyab , felez yab systems to find treasure