erfan نوشته است:
آقا رضا به نظر من این موضوع چاه و اعتقاد به اینکه هر وقت ناپاکی مثه استخون بیوفته توش هوا بشدت خراب میشه فقط مسئله توهم هست.کافیه فقط یه دفه تو تابستون این مسئله امتحان بشه و یه تیکه استخون بندازن ببینن بازم هوا بشدت خراب میشه و تا در نیارنش خوب میشه یا نه که مطمئن باش اینجور نمیشه.
رضا جان الان شما هر داهاتی تو قسمت شمالی ایران بری دو شب با حفارهای اون داهات سر کنی همشون تو 2 تا مطلب مشترکن.یکی اینکه همشون میگن جاده ابریشم از همین پشت داهات ما رد میشده و یکی دیگه اینکه همه شون میگن پسر رفسنجانی چند سال پیش اومد همین بغل(یا این تپه یا اون کوه یا اون قلعه)رو کار کرد برد.انقد توهم و خرافه و جوگیری تو مردم ایران زیاده که بنظر من این خصیصه واقعا زنتیکیه.باور کنید من اعتقاد دارم این مسیله زنتیکیه.
رضا جان یه موضوعاتی مثل حموم اصفهان که با یه شمع روشن میشد یا منار جنبون یا لغزش و چرخش برخی سنگهای کوچیک رو ناخن انگشت تو برخی امامزاده ها یا جهش کپه ای از نور در برخی از شبها از امامزاده ای به امامزاده دیگه همگی توجیه علمی داره و هیچ منبع ماورایی نداره.ولی ارتباط دادن تکه ای استخوان تو چاه با تغییر شدید آب و هوا و خوب نشدن هوا تا زمان خارج شدن اون استخون از چاه فقط ساخته ذهن ایرانیان افسانه پرور و داستان دوست هست.
دلایلی که آورده مثل اینکه فقط یک خانواده هست که باید بره تو چاه و اینکه همیشه بعد از درآوردن استخون هوا خوب شده مطمئن باش تلاقی تصادفی موضوعات بوده و اگه تاریخ معتبر نوشته شده ای وجود داشته باشه کذب و توهم مردم اون روستا رو نشون میده.خلاصه عرض کنم خدمتت ذهن آدمی به گونه ای تکامل یافته که اشتیاق زیادی برای ارتباط دادن جعلی موضوعات به همدیگه هست و این نوعی آرامش و سرخوشی رو برای ذهن فراهم میکنه.همه ما از شنیدن موضوعات لاینحل و در عین حال عجیب و ماورایی لذت میبریم و اگه دقت کرده باشی بعد از حل شدن و روشن شدن برخی ازین موضوعات اون موضوع دیگه واسمون خوشایند و فره بخش نیست و جذابیتی نداره.نسل های گذشته با برخورداری ازین حس ناخواسته به دروغ ها و توهم های گوناگون در مورد موضوعات مختلف دامن میزدن و اون موضوعات تبدیل به افسانه یا اسطوره میشد.
در مورد جاده ابریشم و پسر حاجی باهات موافقم هر جا دست میزاری میگن فلانی اینجا رو کنده برده.
والا در مورد چاه باید خدمتتون عرض کنم که این مطلبی هست که آقای ستوده تو کتابشون ازین موضوع یاد کردند و نمیدنم درسته یا نه و اینکه یه نویسنده واسه نوشته هاش باید مستنداتی داشته باشه وگرنه همینجوری که نمیشه از خودش بنویسه.
ولی من یادمه قدیما که ما بچه بودیم وقتی که حتی تو تابستون یه مدت طولانی بارون نمیومد میگفتن که برید توی راه رو یه لایه گل بمالید یا در اصطلاح محلی "گل کار" کنید تا بارون بیاد . یا اینکه اونایی ک اعتقاداتشون زیاد بود جلد پارچه ای که قرآن توی اون بود رو توی آب میزاشتن و اعتقاد داشتن که با این کارا بارون میاد و من یادمه که بارون هم میومد.
درمورد فردی همه که حتما باید واسه مروسن باسه تا بره تو چاه و استخون رو دربیاره و چاه رو تمیز کنه حتما نیاز به تخصص خاصی داشته که فقط اون خانواده خاص از اون برخوردار بودن و شاید رازی داشته که فقط اون خانواده میدونستن.خلاصه قدیم آدما اعتقاداتشون قویتر بود شاید هم چاه طلسم داشته که فقط باید اون فرد مروسنی بره تو چاه. حتما کسی دیگه نمیتونست یا نمیشد که بره تو چاه وگرنه درآوردن استخون از تو چاه که نباید کار خیلی سختی باشه که هرکسی نتونه.
در آخر شاید همه ی اینا یه افسانه و توهم باشه که توی روستاها ازین داستانا زیاده.