نویسنده |
پیغام |
reza68
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: دوشنبه 2 تیر1393 - 1:29pm پست: 1225 محل اقامت: بهشت ایران
|
اگر پدرانمان در مقابل چشم هاي ما مادرانمان را مي بوسيدند اگر قديم ها به همسرشان نمي گفتند "منزل" يا به اسم فرزندِ پسر خطابشان نمي كردند اگر گهگاهي به جاي پوشك و ملاقه و آبكش،كتاب و قلم دست مادرانمان مي ديديم اگر ياد مي گرفتيم زني كه عطر مي زند فاحشه نيست اگر ياد مي گرفتيم زني كه گيسوانش را به باد مي سپارد قصد خود فروشي ندارد اگر با صداي پاشنه هاي كفش يك زن،هزار و يك سر نمي چرخيد به سمت صدا اگر مردي به زني شاخه گلي مي داد ،نمي شد زن ذليل و برده ي زن اگر حجابِ ذاتِ يك زن مي شد ناموس و هزار و يك اگر و اماي ديگر امروز زن ها را معيار عقده هاي جنسي و عقب ماندگي يك جامعه قرار نمي دادند زن دست نوشته ي احساسات خالق است در آفرينش معيارهايمان را اشتباه نوشتند اشتباه...
|
چهارشنبه 5 آذر1393 - 10:19pm |
|
|
reza68
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: دوشنبه 2 تیر1393 - 1:29pm پست: 1225 محل اقامت: بهشت ایران
|
ﻣﻴﺨﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻣﻴﺨﻲ ﻧﻌﻠﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻧﻌﻠﻲ ﺍﺳﺒﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﺳﺒﯽ ﺳﻮﺍﺭﯼ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺳﻮﺍﺭﻱ ، ﺟﻨﮕﻲ ﺷﻜﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩ .... ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺷﻜﺴﺘﯽ ﻣﻤﻠﻜﺘﯽ ﻧﺎﺑﻮﺩﺷﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻛﺴﻲ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻣﻴﺦ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﻧﻜﻮﺑﻴﺪﻩ.ﺑﻮﺩ .......... ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﻢ .....
|
جمعه 7 آذر1393 - 11:59am |
|
|
delta force
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: سه شنبه 17 تیر1393 - 11:50am پست: 456
|
reza68 نوشته است: اگر پدرانمان در مقابل چشم هاي ما مادرانمان را مي بوسيدند اگر قديم ها به همسرشان نمي گفتند "منزل" يا به اسم فرزندِ پسر خطابشان نمي كردند اگر گهگاهي به جاي پوشك و ملاقه و آبكش،كتاب و قلم دست مادرانمان مي ديديم اگر ياد مي گرفتيم زني كه عطر مي زند فاحشه نيست اگر ياد مي گرفتيم زني كه گيسوانش را به باد مي سپارد قصد خود فروشي ندارد اگر با صداي پاشنه هاي كفش يك زن،هزار و يك سر نمي چرخيد به سمت صدا اگر مردي به زني شاخه گلي مي داد ،نمي شد زن ذليل و برده ي زن اگر حجابِ ذاتِ يك زن مي شد ناموس و هزار و يك اگر و اماي ديگر امروز زن ها را معيار عقده هاي جنسي و عقب ماندگي يك جامعه قرار نمي دادند زن دست نوشته ي احساسات خالق است در آفرينش معيارهايمان را اشتباه نوشتند اشتباه...
به تعظیم مردم این زمانه اعتماد نکن , تعظیم آنان همانند خم شدن دو سرکمان است که هرچه به هم نزدیکتر شوند تیرش کشنده تر است. خشایار شاه
|
جمعه 7 آذر1393 - 4:47pm |
|
|
amir2014
کاربر فعال
تاریخ عضویت: شنبه 4 مرداد1393 - 7:14am پست: 95
|
reza68 نوشته است: ﻣﻴﺨﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻣﻴﺨﻲ ﻧﻌﻠﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻧﻌﻠﻲ ﺍﺳﺒﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﺳﺒﯽ ﺳﻮﺍﺭﯼ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺳﻮﺍﺭﻱ ، ﺟﻨﮕﻲ ﺷﻜﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩ .... ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺷﻜﺴﺘﯽ ﻣﻤﻠﻜﺘﯽ ﻧﺎﺑﻮﺩﺷﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻛﺴﻲ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻣﻴﺦ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﻧﻜﻮﺑﻴﺪﻩ.ﺑﻮﺩ .......... ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﻢ ..... ولي افسوس و صد افسوس وامروز بيش از هر زمان ديگري افسوس
|
دوشنبه 9 آذر1393 - 1:54am |
|
|
bina
استاد علوم غریبه
تاریخ عضویت: شنبه 10 فروردین1392 - 3:21pm پست: 2204
|
سلام دوستان واقعا مطالبتون عالیه. روزی مجنون از روی سجاده شخصی عبور کرد. مرد نمازش را شکست و گفت : مردک در حال راز و نیاز با خدا بودم تو چگونه این رشته را بریدی ؟ مگر کوری ؟ مجنون لبخندی زد و پاسخ داد: عاشق بنده ای هستم و بخاطر او تو را ندیدم حال تو اگر عاشق خدایی چگونه مرا دیدی ؟ یاحق
در این درگه که گه کـَه کـُه و کـُه کـَه می شود ناگـه !
مشو غــّره به امـروزت که از فــردا نِـه ای آگــه ! http://morvaridman.blogfa.com/
|
دوشنبه 10 آذر1393 - 10:44am |
|
|
reza68
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: دوشنبه 2 تیر1393 - 1:29pm پست: 1225 محل اقامت: بهشت ایران
|
به ﮐﻠﯿﻨﯿﮏ ﺧﺪﺍ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﺎ ﭼﮑﺎﭖ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻢ،.ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﻡ ... ﺧﺪﺍ ﻓﺸﺎﺭ ﺧﻮﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ، ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻟﻄﺎﻓﺘﻢ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻣﺪﻩ. ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻣﺎﯼ ﺑﺪﻧﻢ ﺭﺍ ﺳﻨﺠﯿﺪ، ﺩﻣﺎﺳﻨﺞ 40 ﺩﺭﺟﻪ ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩ. ﺁﺯﻣﺎﯾﺶ ﺿﺮﺑﺎﻥ ﻗﻠﺐ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﮔﺬﺭﮔﺎﻩ.ﻋﺸﻖ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻡ، ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺳﺮﺧﺮﮔﻬﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﺴﺪﻭﺩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ... ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﻗﻠﺐ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﻡ ﺧﻮﻥ ﺑﺮﺳﺎﻧﻨﺪ. ﺑﻪ ﺑﺨﺶ ﺍﺭﺗﻮﭘﺪﯼ ﺭﻓﺘﻢ ﭼﻮﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﮕﯿﺮﻡ .ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﺷﮑﺴﺘﮕﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ... ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻣﺸﮑﻞ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﯿﻨﯽ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻡ، ﭼﻮﻥ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺩﯾﺪﻡ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺕ ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎﻧﻢ ﻓﺮﺍﺗﺮ ﺑﺒﺮﻡ. ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﺸﮑﻞ ﺷﻨﻮﺍﯾﯽ ﺍﻡ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﺪﺗﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺭﻭﺯ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺳﺨﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﻮﻡ !... ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﺸﺎﻭﺭﻩ ﺭﺍﯾﮕﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺷﮑﺮﺍﻧﻪ ﺍﺵ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﭘﺲ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﺯ ﺩﺍﺭﻭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻠﻤﺎﺕ ﺭﺍﺳﺘﯿﻨﺶ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺗﺠﻮﯾﺰ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﻢ : ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﯾﮏ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻗﺪﺭﺩﺍﻧﯽ ﺑﻨﻮﺷﻢ. ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﻪ ﻣﺤﻞ ﮐﺎﺭ ﯾﮏ ﻗﺎﺷﻖ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﺨﻮﺭﻡ . ﻫﺮ ﺳﺎﻋﺖ ﯾﮏ ﮐﭙﺴﻮﻝ ﺻﺒﺮ، ﯾﮏ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﺑﺮﺍﺩﺭﯼ ﻭ ﯾﮏ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻓﺮﻭﺗﻨﯽ ﺑﻨﻮﺷﻢ. ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﻣﯿﮕﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﮐﺎﻓﯽ ﻋﺸﻖ ﺑﻨﻮﺷﻢ . ﻭ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺑﺴﺘﺮ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ ﺩﻭ ﻋﺪﺩ ﻗﺮﺹ ﻭﺟﺪﺍﻥ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﻣﺼﺮﻑ ﮐﻨﻢ. ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭﻡ ﺧﺪﺍ ﻧﻌﻤﺘﻬﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺳﺮﺍﺯﯾﺮ ﮐﻨﺪ: ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﺯﺍﯼ ﻫﺮ ﻃﻮﻓﺎﻥ ، ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺑﻪ ﺍﺯﺍﯼ ﻫﺮ ﺍﺷﮏ ، ﺩﻭﺳﺘﯽ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﺯﺍﯼ ﻫﺮ ﻣﺸﮑﻞ ، ﻧﻐﻤﻪ ﺍﯼ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺑﻪ ﺍﺯﺍﯼ ﻫﺮ ﺁﻩ ، ﻭ ﺍﺟﺎﺑﺘﯽ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺮ ﺩﻋﺎ . ﺟﻤﻠﻪ ﻧﻬﺎﯾﯽ : ﻋﯿﺐ ﮐﺎﺭ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ '' ﺁﻧﭽﻪ ﻫﺴﺘﻢ'' ﺭﺍ ﺑﺎ '' ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﻢ '' ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ، ﺧﯿﺎﻝ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﻢ ﻫﺴﺘﻢ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﻫﺴﺘﻢ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﻢ / . ﺯﻧﺪﻩ ﯾﺎﺩ ﺍﺣﻤﺪ ﺷﺎﻣﻠﻮ
|
دوشنبه 10 آذر1393 - 12:35pm |
|
|
arash99
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: دوشنبه 5 اسفند1392 - 12:27pm پست: 1420
|
دمت گرم رضا جان به خوندنش مى ارزيد
|
دوشنبه 10 آذر1393 - 6:19pm |
|
|
reza68
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: دوشنبه 2 تیر1393 - 1:29pm پست: 1225 محل اقامت: بهشت ایران
|
arash99 نوشته است: دمت گرم رضا جان به خوندنش مى ارزيد فدا مدا آرش جان
|
دوشنبه 10 آذر1393 - 6:55pm |
|
|
reza68
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: دوشنبه 2 تیر1393 - 1:29pm پست: 1225 محل اقامت: بهشت ایران
|
خدا خر را افرید و گفت: تو بار خواهی برد از زمانی که افتاب بدمد تا شب و 50 سال عمر خواهی کرد خر گفت:میخواهم خر باشم اما فقط بیست سال عمرکنم....خدا پذیرفت. خدا سگ را افرید و گفت: تو نگهبان خانه انسان خواهی شد و هرچه دادند خواهی خورد و سی سال عمر میکنی. سگ گفت :میخواهم سگ باشم اما سی سال زیاد است 15سال برایم کافیست...خدا پذیرفت. خدا میمون را افرید و گفت: تو مدام از شاخه ای به شاخه ای میپری و 20 سال عمر میکنی. میمون گفت میخواهم میمون باشم اما 10سال عمر کافیست........ وخدا انسان رو افرید و گفت: تو اشرف مخلوقاتی سرور تمام زمین و 20 سال عمر میکنی انسان گفت: می خواهم انسان باشم اما ان سی سالی که خر نخواست ...پانزده سالی که سگ نخواست و ده سالی که میمون نخواست به من بده... واینچنین شد که ما فقط بیست سال مثل ادم زندگی میکنیم. بعد ازدواج میکنیم و سی سال مثل خر کار میکنیم و پانزده سال مثل سگ نگهبان خونه و بچه هامون میشیم و اخرش هم مثل میمون از خونه دختر به خونه پسر و از خونه پسر به خونه دختر میدویم و واسه نوه هامون شکلک در میاریم! این بود سرنوشتی که از خدا میخواستیم؟؟!!!!!!
|
چهارشنبه 12 آذر1393 - 10:41pm |
|
|
reza68
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: دوشنبه 2 تیر1393 - 1:29pm پست: 1225 محل اقامت: بهشت ایران
|
دیشب ﭘﺪﺭی ﺑﺎ ﺭﻭﺍﺑﻂ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﺻﺪﺍ ﻭ ﺳﯿﻤﺎ ﺗﻤﺎﺱ ﮔﺮﻓﺖ و گفت : چرا ﺭﻋﺎﯾﺖ ﻧﻤﯿﮑﻨﯿﺪ ؟ ﭼﺮﺍ ﻓﯿﻠﻢ ﻫﺎﯼ ﺻﺤﻨﻪ ﺩﺍﺭ ﭘﺨﺶ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ ؟ ﺁﻗﺎ ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺑﭽﻪ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺩﺍﺭﻡ ... ﺻﺪﺍﯼ ﺿﻌﯿﻔﯽ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺗﻠﻔﻦ گفت : ﺁﻗﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺎﺷﯿﺪ ، کدام ﻓﯿﻠﻢ ﺻﺤﻨﻪ ﺩﺍﺭ ؟ ﻣﺎ ﮐﺪﺍﻡ ﻓﯿﻠﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﺭﺍ ﭘﺨﺶ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ؟! ﭘﺪﺭ : ﭼﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ! ﻣﺜﻼ ﻫﻤﺎﻥ ﺗﺒﻠﯿﻐﺎﺕ ﺳﺲ ﻣﺎﯾﻮﻧﺰ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﭼﻬﺎﺭ ﻧﻔﺮﻩ ، ﻣﯿﺰ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺧﻮﺵ ﺭﻧﮕﯽ ﭼﯿﺪﻩ ﺍﻧﺪ ... ﯾﺎ ﺗﺒﻠﯿﻎ ﺁﻥ ﯾﺨﭽﺎﻝ " ﺳﺎﯾﺪ ﺑﺎﯼ ﺳﺎﯾﺪ " ﮐﻪ ﭘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﻣﯿﻮﻩ ﻫﺎ ﻭ ﺧﻮﺭﺍﮐﯽ ﻫﺎی ﺭﻧﮕﺎﺭﻧﮓ... ﯾﺨﭽﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺪ ﺧﺮﯾﺪﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﮐﺠﺎ ﺟﺎ ﺩﻫﺪ ﺍﺯ ﻓﺮﻁ ﭘﺮ ﺑﻮﺩﻥ ! ﺁﻗﺎ ﻣﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﭽﻪ ﺧﺮﺩﺳﺎﻝ ﺩﺍﺭﯾﻢ ... ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﮐﻨﯿﺪ ... ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺑﺪﻫﺪ ، ﺻﺪﺍﯼ ﭘﺪﺭ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﻋﺎﺟﺰﺍﻧﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ ... ﺁﻗﺎ ... ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﮐﻢ ﺳﻦ ﻭ ﺳﺎﻟﻨﺪ ... زﯾﺎﺩ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﻤﯿﺸﻮﻧﺪ ... میشود ﺑﺠﺎﯼ دست ﻫﺎﯼ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺧﺎﺭﺟﯽ ، ﻣﯿﻮﻩ ﻫﺎ ﻭ ﻏﺬﺍﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﮐﻨﯿﺪ ؟ ﯾﺎ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺳﺎﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﯿﺎﻩ ﮐﻪ ﺑﺠﺎﯼ ﻟﺒﺎﺱ ﺭﻭﯼ ﺑﺎﺯﻭﻫﺎﯼ ﺁﻥ ﺯﻧﻬﺎ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪ ، ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﻏﺬﺍﻫﺎ ﻫﻢ ﺑﮑﺸﯿﺪ ؟ ﻣﯿﺸﻮﺩ بهمراه ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﮐﺮﺩﻥ قسمتهایی از ﻓﯿﻠﻢ ، ﺻﺤﻨﻪ ﻏﺬﺍ ﺧﻮﺭﺩﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ هم ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﮐﻨﯿﺪ ؟! ﺑﭽﻪ ﻫﺎيم گرسنه اند ...
|
پنج شنبه 13 آذر1393 - 5:02pm |
|
|
|