نویسنده |
پیغام |
reza68
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: دوشنبه 2 تیر1393 - 1:29pm پست: 1225 محل اقامت: بهشت ایران
|
مردي قصد خودكشي داشت به بالاي صخره بلندي رفت و طنابي به گردنش انداخت و آن را به صخره بست،مقداري سم خورد و خود راآتش زد وخود را پرت كرد ودر همان حال به سمت سر خود شليك كرد.تير به خطارفت و طناب را قطع كرد مرد كه از حلق آويز شدن نجات يافت به داخل آب افتاد و آتش خاموش شد و استفراغ سم را از بدن او دفع كرد.ماهيگيري اورا ديد و از آب زنده بيرون آورد.مرد به یکی از بيمارستان های دولتی منتقل شد و در آنجا بعلت نبود امكانات" درگذشت"!!!
|
چهارشنبه 3 دی1393 - 1:41pm |
|
|
delta force
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: سه شنبه 17 تیر1393 - 11:50am پست: 456
|
نه دیگه جاوید جان تویوتا تولید ناف ژاپن هست کمر جنرال موتور رو همین تویوتا شکوند امریکا پیشرفته هست اما این چیزایی که شما اسم بردید متلعق به امریکا نیست الان نخبه های چینی و کره شمالی براحتی سازمان سیا رو هک میکنن داداش قدرت و تکنولوژی قبلا در سلطه امریکا بود ولی الان قضیه فرق کرده
به تعظیم مردم این زمانه اعتماد نکن , تعظیم آنان همانند خم شدن دو سرکمان است که هرچه به هم نزدیکتر شوند تیرش کشنده تر است. خشایار شاه
|
چهارشنبه 3 دی1393 - 4:19pm |
|
|
reza68
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: دوشنبه 2 تیر1393 - 1:29pm پست: 1225 محل اقامت: بهشت ایران
|
ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﺷﺨﺼﯽ ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ مراكز درمان رواني ﺭﻓﺘﻢ ! ﺑﻴﺮﻭﻥ مركز ﻏُﻠﻐﻠﻪ ﺑﻮﺩ . ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺳﺮ ﺟﺎﯼ ﭘﺎﺭﮎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﯾﻘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﭼﻨﺪ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻣﺴﺎﻓﺮﮐﺶ ﺳﺮ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﻋﻮﺍ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﺴﺘﮕﺎﻥ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﻟﻄﻒ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﺩﺍﺩﻧﺪ . دو نفر بدون ملاحظه جوكي زشت ﺭﺍ از موبايلشان براي هم ميخواندند و نعره زنان ميخنديدند . تعدادي ديگر مشغول چشم چراني نواميس هم بودند . ﻭﺍﺭﺩ ﺣﯿﺎﻁ ﺗﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﮐﻪ ﺷﺪﻡ ، ﺩﯾﺪﻡ ﺟﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﭘﺮﺩﺭﺧﺖ . ﺑﯿﻤﺎﺭﺍﻥ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﻤﮑﺘﻬﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻣﻼﻗﺎﺕﮐﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﮔﻔﺖ ﻭﮔﻮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ . ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﻣﯽﺭﻭﻡ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﻤﮑﺖ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻣﯿﻨﺸﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮ ﺑﺘﻮﺍﻧﯿﺪ با هم ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﯿﺪ . ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺯﯾﺮ ﭘﺎ ﻟﻪ ﺷﻮﺩ . ﺁﻣﺪ و ﺁﻫﺴﺘﻪ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﮐﻒ ﺩﺳﺘﺶ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﻭﺩ ! ﻭ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻢ ... " ﺗﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ " ﺍﯾﻨﻮﺭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﺁﻧﻮﺭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ... !؟
|
چهارشنبه 3 دی1393 - 5:56pm |
|
|
سید جواد
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: شنبه 7 اردیبهشت1392 - 6:43pm پست: 560 محل اقامت: زمین
|
آقا رضای عزیز یکی از بهترینای سایتی مطالبت خیلی خوبه ادامه بده
امام حسن مجتبی (ع): لو سکت الجاهل لما وقع الخلاف اگر جاهل سکوت کند اختلافی پیش نمی آید
|
چهارشنبه 3 دی1393 - 8:29pm |
|
|
امیدوار
کاربر فعال
تاریخ عضویت: سه شنبه 5 فروردین1393 - 12:15pm پست: 165
|
سلام آقا رضای عزیز ودوست داشتنی ممنون از تلنگر هات واقعا .......... سلامت وموفق باشی .
|
چهارشنبه 3 دی1393 - 9:12pm |
|
|
hoshyar191
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: سه شنبه 24 اردیبهشت1392 - 9:00am پست: 768
|
رضا جان
علم گنج بزرگیست که با خرج کردن تمام نمی شود.
|
چهارشنبه 3 دی1393 - 9:23pm |
|
|
reza68
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: دوشنبه 2 تیر1393 - 1:29pm پست: 1225 محل اقامت: بهشت ایران
|
فدای همه دوستان عزیزم من کوچیک همتونم . . . خداوندا براي شانه هاي خسته قدري عشق، براي گامهاي مانده در ترديد قدري عزم، براي زخمها مرحم، براي اخمها لبخند، براي پرسش چشمان ما پاسخ، براي خواهش دستان ما باران، براي واژه ها گرما، براي خوابها رؤيا، براي اين همه سرگشتگي ايمان، براي اين همه بيگانگي الفت، براي بستگي آغاز، براي ظلمت جان، روشناييهاي پي در پي، براي حيرت دل، آشناييهاي پرمعنا، براي عشقهاي خسته قدري روح، براي عزمهاي مانده قدري راه و برای همه بچه های گل انجمن شادی ،سربلندی، سلامتی ،عمر با عزت، ثروت و.... عطا فرما... "الهی آمین"
|
چهارشنبه 3 دی1393 - 10:13pm |
|
|
reza68
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: دوشنبه 2 تیر1393 - 1:29pm پست: 1225 محل اقامت: بهشت ایران
|
مراحل روشنفکري در اروپا:
1-تحصيلات عاليه 2-مدارک معتبر 3-مطالعات گسترده 4-اطلاعات عمومي بسيار بالا 5-جامعه شناسي 6-نوشتن کتاب 7-نوشتن مقاله 8-نظريه هاي تاييد شده 9-سفر به نقاط مختلف دنيا 10-شخصيت و انسانيت بالا 11- احترام به تمامی مذاهب و عقاید و....
مراحل روشنفکري در ايران:
0- کشیدن سیگار و خوردن قهوه 1-قهر کردن با ننه 2-مخالفت با دين و مذهب 3-خواندن جملاتي چند از نيچه و ميچه 4-حمايت از اون مرد آمريکاييه که با بزغاله يک چشم ازدواج کرده 5-درک کردن تمام چرت و پرت گویان دنيا 6-طلاق گرفتن 7-موزيک خارجي گوش کردن 8-سفرهاي مكرر به تايلند 9-نگهداري از سگ يا گربه و آن را به اندازه فرزنده نداشته عزيز شمردن 10- گذاشتن عکس ل خ ت در فیسبوک و....
|
چهارشنبه 3 دی1393 - 10:36pm |
|
|
delta force
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: سه شنبه 17 تیر1393 - 11:50am پست: 456
|
در یکی از اطاقهای یک بیمارستان دو نفر بستری بودند یکی از انها که حالش بظاهر خوب بود نزدیک پنجره اطاق و دیگری که وضعیت خوبی نداشت کنج اطاق و دور از پنجره نفر دوم که دور از پنجره بود حالش خراب بود و توان حرکت نداشت و هر روز از زندگی نا امید تر میشد , به همین خاطر از اون یکی بیمار خواهش میکرد که بیرون رو از پنجره نگاه کنه و زیبایی های دنیای بیرون رو براش توصیف کنه و اون مرد تمام روز ها رو با حاصله و اشتیاق از زیبایی های پارکی که روبروی پنجره بیمارستان بود برای اون تعریف میکرد یک ماه گذشت و بیماری که نزدیک پنجره اطاق بود مرد اون یکی بیمار که حالش بهتر شده بود از پرستاران خواست که جای او را با جای بیماری که فوت کرده است رو عوض کنند تا از پنجره بیرون رو تماشا کنه وقتی پرستاران جاش رو عوض کردند بیمار با کمال تعجب دید که روبروی پنجره یک دیوار بلند هست و بیرون اصلا دیده نمیشه از یکی از پرستاران پرسید که ایا این دیوار را به تازگی اینجا کشیده اند ؟ پرستار جواب داد که این دیوار سالهاست که اینجاست . مرد که شوکه شده بود به پرستار گفت که بیماری که چند روز پیش هر روز از زیبایی های پارکی میگفت که روبروی این پنجره بود و من رو امیدوار به زندگی میکرد ,از مردم در حال رفت و امد , از بازی کودکان , از پرندگان , از درختان بلند و... اما وقتی پرستار جواب داد ,مرد از جواب پرستار شوکه شد:
بیماری که چند روز پیش فوت کرد نابینا بود.
به تعظیم مردم این زمانه اعتماد نکن , تعظیم آنان همانند خم شدن دو سرکمان است که هرچه به هم نزدیکتر شوند تیرش کشنده تر است. خشایار شاه
|
چهارشنبه 3 دی1393 - 11:53pm |
|
|
jafar
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: دوشنبه 21 مرداد1392 - 7:38pm پست: 1308 محل اقامت: خراسان شمالی
|
یه روز شیفت صبح بودم , ساعتای ده صبح بود که یه آقایی دواندوان آمد تو اورژانس , کمک میخاست . رفتم دیدم با ماشین پژو 206 آلبالویی که داشت به یه بچه پنج ساله زده . بچه رو سریع بردم اتاق سی پی ار , کد 99 زدم .... بیم ساعت رو بچه کار کردیم و.... هر کاری کردیم برنگشت ... پرستارها و دکتر مه رفتن من موندم و بچه , حالا باید بچه رو آماده میکردم که ببرمش سردخانه .... لوله تراشه را که از گلوش بیرون کشیدم هوای تو ریه اش خالی که میشد از دماغ بچه , آب دماغش بلق بلق میزد ... انزیوکت دستش رو که میکشیدم از جاش خون میومد ..دست بچه رو میگرفتم که خونش بند بیاد ... امدم چشماش را ببندم دیدم گوشش هم خونریزی داده با دستمال هر چه تمیز میکردم باز هم خونی بود ... پاهاشو به هم بستم گذاشتمش تو کفن ... داشتم میبردمش طرف سردخانه که پدر مادرش رسیدن ..... خدا این روزو برا کسی نیاره...از همه بدتر موقعی بود که اون طرفی که با ماشین به این بچه طفل معصوم روستایی زده بود هی میگفت ماشینم بیمه داره .....
خداوندا ارامشی ده تا بپذیرم انچه را نمیتوانم تغییر دهم
|
پنج شنبه 3 دی1393 - 2:24am |
|
|
|