وجود جن در مکان مربوط به گنج

کوروش عزیز کسانی هم که شیعه هستند اکثرا نمیتونن امام ها رو تو خواب ببینن به جز عده معدود

کوروش عزیز منظور شما را کاملا درک میکنم اما ضمیر ناخودآگاه انسان خیلی پیچیده است
وتمامی مسائل آن هنوز کشف نشده است مثلا یک عده هستند که ارتباط آنها با ضمیر ناخودآگاه شان
قوی هست وبراحتی میتوانند فکر اشخاص رو بخونن یا فکرشان رو القا کنن که در اصطلاح تله پاتی میگویند
در خواب هم یک چنین اتفاقی میفته اما چون فکر ما محدود به خود ما واطراف ماست فقط خوابهایی رو میبینیم که
به این موارد مربوط میشه اما بعضی مواقع خوابهایی رو میبینیم که به آینده مربوط میشه که هنوز اتفاق نیفتاده
وبرای خودم هم این اتفاق چند بار افتاده
واما در مورد اجنه این رو هم عرض کنم که دنیای اجنه ها ازلحاظ ابعاد زمانی و مکانی موازی دنیای ما قرار دارند
و براحتی نمیتوانن در دنیای ما تردد کنن واین انسانها هستند که با تسخیرات اونها رو مجبور میکنن که قدم به
دنیای ما بزارن (این حرف رو از یک جادوگر شنیدم )

با سلام بنده رقته بودم محلی دستگاه بزنم دیدم ی بخاری مایع سفید از داخل زمین امده بیرون به شکل گرد باد و بخار گرد باد تبدیل شد به ی ادم قدبلد بخار مایع سفید و دست راستش رو برد بالا و هب صدای وحشت ناک دادو با سرعت زیاد رفت توی در ی خونه قدیمی که پنجر هاش همنطور که معلوم بود هب هب هب صدا میداد با فاصصله میخاستم ببینم این چه جور طلسمی بوده

طلسم موقعی فعال میشه که شروع بکار کرده باشید ولی شما فقط خواستی دستگاه بزنی پس طلسم نیست شاید موکل اون مکان باشه ویا محل مورد نظر محل زندگی اجانین باشه که حفاری شما موجب تخریب محیط زندگی اونا بشه

شما داعایی دارید چرا دستگاه میزنی جن ها متوجه میشن استاد دلیلش چیه من هنوز صدای هب تو گوشمه مووهای سرم از باد شدید تکون خورد

بهرام عزيزم حتما چيزى ميدانم که خدمتتان عرض ميکنم. تنها راه ديدن و ارتباط داشتن ديده باطن است.در غير اين صورت امکان رويت به هيچ وجه وجود ندارد.و اينکه چرا نسانهاى پاک ارتباط درست بدون هيچ خطرى دارند آن به دليل موروثى بودن اين مسئله است.
همچنين انسانهاى بسيار درستکار و پاکى نيز هستند که خداوند به آنها عنايت ميفرمايد.
غير از اين دو هرکسى قصد مثلا تسخير را دارند جنون محض است و نتيجه اى نخواهد داشت. پايانش آسيب هاى روحى شديد,ضعف,بيمارى و در حالت حاد به جنون کشيده خواهد شد.....
بنابراين دور روش سوم و آخرين بند که خدمتتان عرض کردم را خط بکشيد....
پيروز باشيد.....مسائلى که عرض کردم را جدى گرفته و ايمان داشته باشيد که صحيح است.
گذشتگان داستان تعريف ميکردند بهرام جان.داستان ها دهان به دهان از گذشته دور ميچرخيده.بنابراين جدى نگيريد.اسمشان رويش است...داستان........

سلام دوستان ی ماجرا بگم شاید خیلی جالب باشه چون ما ی صفی کوچکی داریم بالای پارکینگ موقع رفت بودم بخدا هیچ گربه ایی بالای پارکینگمون نبود میگن اینا طلسمه وقتی برگشتم در خونرو باز کردم بالای صقف پارکینگمون یک گربه دیدم که خیلی وحشت ناک نگاه میکرد میرفتم جولو زوزه میکشید سوال پرسیدم از خدم گفتم خدایا ن موقع رفت الان این جا گربه ندیدم چرا موقع برگشت یک گربه دیدم بهولاه دست هیچ گربه ایی اونجا نمیرسه
من ترسیدم از نره کشیش دستمو بردم بالا گفتم بسملاه و دیدم گربه پرید بالای اون یکی دیوار همسایه بقلیمون قیب شد هر کار کردم بالای دیوار همسایمو ببینمش ندیدمش ولی اونجایی که دیدم بالای صف پارکینگ اومده و یک نگاهیی بدی بهم میکنه معنی داره اولش خیلی ترسیدم گفتم خدایا گربه اینجا چه جوری اماده دهنم 2 متر وا مونده بود جهت الاع دوستان

سلام دوستان
جن وجود داره و همه جا هستن همین الان در کنار ما پر است از جن ولی چون در عالم دیگه ای زندگی می کنند نمی تونیم اونها رو ببینیم. جن ها دو نژاد هستند جن های سفید و جن های سیاه. جن های سیاه بسیار شرور هستند و اگر آسیبی به انسان برسد قطعا از جانب جن های سیاه است.
چیزایی که میگم رو از یه کتاب خطی خوندم .
خلاصه داستان این کتاب رو براتون بگم
حدود دو سال پیش رفتم به دوستی سر بزنم که پدربزرگش فوت کرده بود و... چند روز گذشت و ما برای جابجایی یکسری وسایل به خونه پدر بزرگش رفتیم و بعد از بالا و پایین کردن کلی خرت وپرت دوستم گفت که باید تمام این کتاب هارو ببریم خونه. حدود 70 تا کتاب قدیمی بود که همه رو تو دو تا تاقچه چیده بودند. خلاصه منم چندتا کارتن آوردم وشروع کردم به چیدن کتابها همینطوری که کتابهارو داخل کارتن قرار می دادم یهو چشمم به یه کتاب افتاد که جلدش چوبی بود و روش نوشته بود "و ه ه و" . کلا علاقه ای به کتاب ندارم ولی شکل و شمایل این کتاب خیلی جالب بود جالبتر اینکه از پشت جلد چوپی مطالب کتاب آغاز شده بود و نه اسم نویسنده ای هیچی نداشت! کتابو به دوستم نشون دادم ولی اصلا اعتنایی و نکرد و فکر کنم اصلا تا به حال ندیده بودش! گفتم من این کتابو میبرم خونه بعدا برات میارمش. اهل خوندن اون کتاب که نبودم ولی دوست داشتم به همه نشونش بدم
خلاصه بعد از مدتی که کتاب دستم بود تصمیم گرفتم یکمی بخونمش ولی چه خوندنی یه خط رو میخوندی باید 2 ساعت فکر می کردی ببینی طرف چی گفته! یه روز همینطوری کتاب رو ورق میزدم و جدولها و حروف عجیب غریبی که داشت رو نگاه میکردم بعد از چند دقیقه حوصلم سر رفت کتاب رو گذاشتم روی میز پشت پنجره و از اتاقم رفتم بیرون توی حیاط یه اب و هوایی عوض کنم که یهو دیدم سرو صدایی از اتاقم بلند شد اومدم پشت پنجره توی اتاقم رو ببینم که دیدم وای ی ی ی کتاب داره روی هوا میچرخه و میخوره به درو دیوار خلاصه سریع اومدم جلوی در اتاق و به محض اینکه پامو گذاشتم تو یهو کتاب تالاپی افتاد روی زمین جرات دست زدن به کتاب رو نداشتم بعد از حدود نیم ساعتی که هاج و واج بودم رفتم کتاب رو برداشتم با اینکه خیلی خورده بود به در و دیوار ولی کاملا سالم بود! خلاصه دیگه لای کتاب رو باز نکردم و فقط فکر این بودم که کتاب رو بدم به دوستم و از شرش راحت بشم! بالاخره کتاب امانت بود میترسیدم فرار کنه کتاب و یکهفته بعدش بردم دادم به دوستم ولی چیزی از ماجرا براش نگفتم تا اینکه چند روز بعد زنگ زد و گفت چی کار گذاشتی داخل کتاب! گفتم منظورت چیه؟؟؟ گفت کتاب رو بردم بزارم توی کارتن توی انباری ولی کتاب چسبید به قفسه آهنی و با یه مصیبتی کندمش! شده مثل آهنربا! منم خودمو زدم به اون راه و گفتم نمیدونم من که همچین چیزی ندیدم! راستش تا زمانی که کتاب دست من بود آهنربا نشده بود!؟!؟! و...
خلاصه تا دوماه خواب کتاب پرنده می دیدم!