نویسنده |
پیغام |
kobani
کاربر فعال
تاریخ عضویت: سه شنبه 15 مهر1393 - 11:49am پست: 128
|
اگر حق با توست دلیلی برای خشمگین شدن وجود ندارد و اگر حق با تو نیست حق خشمگین شدن را نداری
اغلب مردم به نیت فهمیدن گوش نمی دهند , آنها گوش میدهند که جواب دهند.
|
جمعه 15 اسفند1393 - 5:23pm |
|
|
kobani
کاربر فعال
تاریخ عضویت: سه شنبه 15 مهر1393 - 11:49am پست: 128
|
پیرمردی در روستايى هر روز براى نماز صبح از منزل خارج و به مسجد مى رفت دريك روز بارانى پير ،صبح براى نماز از خانه بيرون امد چند قدمى كه رفت در چاله اي افتاد،خيس و گلى شد به خانه بازگشت لباس را عوض كرد و دوباره برگشت پس از مسافتى براى بار دوم خيس و گلى شد برگشت لباس راعوض كرد ازخانه براى نماز خارج شد.ديد در جلوى در جوانى چراغ به دست ايستاده است سلام كرد و راهي مسجد شدند هنگام ورود به مسجد ديد جوان وارد مسجد نشد پرسيد اًى جوان براى نماز وارد مسجد نمى شوى؟ جوان گفت نه ،اى پير ،من شيطان هستم براى بار اول كه بازگشتى خدابه فرشتگان گفت تمام گناهان او را بخشيدم براى باردوم كه بازگشتى خدا به فرشتگان گفت تمام گناهان اهل خانه او را بخشيدم ترسيدم اگر براى بار سوم در چاله بيفتى خداوند به فرشتگان بگويد تمام گناهان اهل روستا رابخشيدم كه من اين همه تلاش براى گمراهى انان داشتم براى همين امدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسى
گر تو ان پیر خرابات باشی فارغ ز بد و بنده ی الله باشی شیطان به رهت همچو چراغی بشود تا در محضر دوست همیشه حاضر باشی
اغلب مردم به نیت فهمیدن گوش نمی دهند , آنها گوش میدهند که جواب دهند.
|
جمعه 15 اسفند1393 - 6:45pm |
|
|
reza68
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: دوشنبه 2 تیر1393 - 1:29pm پست: 1225 محل اقامت: بهشت ایران
|
عالی بود کوبانی جان
|
جمعه 15 اسفند1393 - 7:01pm |
|
|
غضنفر
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: یکشنبه 28 دی1393 - 12:39pm پست: 1344
|
آقا کوبانى واقعا قشنگ بود
خدايا مددی کن
|
جمعه 15 اسفند1393 - 7:10pm |
|
|
kobani
کاربر فعال
تاریخ عضویت: سه شنبه 15 مهر1393 - 11:49am پست: 128
|
اغلب مردم به نیت فهمیدن گوش نمی دهند , آنها گوش میدهند که جواب دهند.
|
جمعه 15 اسفند1393 - 7:13pm |
|
|
kobani
کاربر فعال
تاریخ عضویت: سه شنبه 15 مهر1393 - 11:49am پست: 128
|
پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد.پسرک پرسید: خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟ زن پاسخ داد: کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد. پسرک گفت: خانم، من این کار را با نصف قیمتی که به او می دهید، انجام خواهم داد. زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است. پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد: خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برای تان جارو می کنم. در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت. مجددا زن پاسخش منفی بود. پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت. مغازه دار که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: پسر، از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری به تو بدهم. پسر جواب داد: نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم. من همان کسی هستم که برای این خانم کار می کند.
اغلب مردم به نیت فهمیدن گوش نمی دهند , آنها گوش میدهند که جواب دهند.
|
جمعه 15 اسفند1393 - 9:09pm |
|
|
alirezaii21
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: جمعه 26 مهر1392 - 12:41pm پست: 1234 محل اقامت: El.Dorado
|
kobani نوشته است: پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد.پسرک پرسید: خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟ زن پاسخ داد: کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد. پسرک گفت: خانم، من این کار را با نصف قیمتی که به او می دهید، انجام خواهم داد. زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است. پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد: خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برای تان جارو می کنم. در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت. مجددا زن پاسخش منفی بود. پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت. مغازه دار که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: پسر، از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری به تو بدهم. پسر جواب داد: نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم. من همان کسی هستم که برای این خانم کار می کند. لایک داره برادر خوبانی
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد
|
جمعه 15 اسفند1393 - 11:10pm |
|
|
reza68
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: دوشنبه 2 تیر1393 - 1:29pm پست: 1225 محل اقامت: بهشت ایران
|
داوینچی موقع کشیدن تابلوی "شام آخر" دچار مشکل شد، میبایست "نیکی"را به شکل عیسی و"بدی" را به شکل یهودا به تصویر میکشید.
روزی در یک مراسم ربانی تصویر مسیح را در چهره ی یکی از جوانان گروه كركليسا یافت. از چهره ی او الگو برداشت. سه سال گذشت... تابلوی شام آخر تقریبا تمام شده بود اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود. کاردینال کم کم به او فشار آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جستجو جوان شکسته و ژنده پوشٍ مستی را در جوی آبی یافت. از دستیارانش خواست تااورا به کلیسا بیاورند. دستیارانش اورا سر پا نگه داشتند و در همان وضع داوینچی از خطوط بی تقوایی گناه که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بود نسخه برداری کرد. وقتی کارش تمام شد گدا که دیگر مستی از سرش رفته بود، با آمیزه ای از شگفتی گفت: من این تابلو را قبلا دیده ام!!! داوینچی پرسید:کی؟ گدا گفت:سه سال قبل پیش از آنکه همه چیزم را از دست بدهم زمانی که درگروه كر كليسا بودم و هنرمندی از من دعوت کرد مدل عیسی بشوم!!!
"نیکی"و"بدی" دو روی یک سکه هستند، همه چیز به این بسته است که چه زمانی دركدام مسير قرار بگيريم...
|
شنبه 16 اسفند1393 - 7:26pm |
|
|
reza68
کاربر حرفه ای
تاریخ عضویت: دوشنبه 2 تیر1393 - 1:29pm پست: 1225 محل اقامت: بهشت ایران
|
بدون شرح...
سطح دسترسی لازم برای مشاهده فایل های پیوست شده در این پست را ندارید.
|
دوشنبه 18 اسفند1393 - 10:14am |
|
|
kobani
کاربر فعال
تاریخ عضویت: سه شنبه 15 مهر1393 - 11:49am پست: 128
|
reza68 نوشته است: بدون شرح...
اغلب مردم به نیت فهمیدن گوش نمی دهند , آنها گوش میدهند که جواب دهند.
|
سه شنبه 18 اسفند1393 - 2:50am |
|
|
|