انجمن تخصصی فلزیاب و ردیاب
تاریخ : جمعه 2 آذر1403 - 9:52am



پاسخ به موضوع  [ 433 پست ]  برو به صفحه قبلی  1 ... 28 , 29 , 30 , 31 , 32 , 33 , 34 ... 44  بعدی
 تلنگر 
نویسنده پیغام
کاربر فعال
کاربر فعال
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: سه شنبه 15 مهر1393 - 11:49am
پست: 128
پاسخ با نقل قول
چرچیل روزی سوار تاکسی شده بود و به دفتر bbc برای مصاحبه میرفت.هنگامی که به ان جا رسید به راننده گفت:اقا نیم ساعت صبر کنید تا من برگردم.
راننده گفت:نه اقا!من میخواهم سریعا به خانه برگردم تا سخنرانی چرچیل را از رادیو گوش دهم . چرچیل از علاقه این فرد به خودش خوشحال و ذوق زده شد و یک اسکناس ده پوندی با او داد.
راننده با دیدن اسکناس گفت:گور بابای چرچیل !اگر بخواهید تا فردا هم اینجا منتظر می مانم.



اغلب مردم به نیت فهمیدن گوش نمی دهند , آنها گوش میدهند که جواب دهند.


جمعه 29 اسفند1393 - 6:26pm
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: دوشنبه 2 تیر1393 - 1:29pm
پست: 1225
محل اقامت: بهشت ایران
پاسخ با نقل قول
kobani نوشته است:
چرچیل روزی سوار تاکسی شده بود و به دفتر bbc برای مصاحبه میرفت.هنگامی که به ان جا رسید به راننده گفت:اقا نیم ساعت صبر کنید تا من برگردم.
راننده گفت:نه اقا!من میخواهم سریعا به خانه برگردم تا سخنرانی چرچیل را از رادیو گوش دهم . چرچیل از علاقه این فرد به خودش خوشحال و ذوق زده شد و یک اسکناس ده پوندی با او داد.
راننده با دیدن اسکناس گفت:گور بابای چرچیل !اگر بخواهید تا فردا هم اینجا منتظر می مانم.



این پول لعنتی چه کارها که نمیکنه!


جمعه 29 اسفند1393 - 9:34pm
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: دوشنبه 2 تیر1393 - 1:29pm
پست: 1225
محل اقامت: بهشت ایران
پاسخ با نقل قول
توی یک جمع نشسته بودم بی‌حوصله بودم. مجله‌ای برداشتم ورق زدم،مداد لای آن را برداشتم همینکه توی دلم خواندم سه عمودی
یکی گفت: بلند بگو
گفتم یک واژه‌ی سه حرفیه، از همه چیز برتر است
حاج آقا گفت: پول
تازه عروس مجلس گفت: عشق
شوهرش گفت: یار
کودک دبستانی گفت: علم
حاج آقا پشت سر هم گفت: پول اگه نمی‌شه طلا، سکه
گفتم: حاج آقا اینها نمی‌شه
گفت: پس بنویس مال
گفتم: حاج آقا بازم نمی‌شه
گفت: جاه
خسته شدم با تلخی گفتم : نه نمی‌شه
دیدم ساکت شد
مادر بزرگ پیر گفت: عمر
سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار
محسن خندید و گفت: وام
یکی از آن میان بلند گفت: وقت
یکی گفت: آدم
دوباره یکی گفت: خدا
خنده تلخی کردم و مداد را گذاشتم سرجایش ولی دریافتم، هرکس جدول زندگی خود را دارد، تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی حتی یک واژه‌ی سه حرفی آن هم درست در نمی‌آید.
...
شاید کودک پابرهنه بگوید کفش
کشاورز بگوید برف
لال بگوید سخن
ناشنوا بگوید نوا
نابینا بگوید نور

ومن هنوز در اندیشه‌ام.


واژه‌ی سه حرفی جدول زندگی شما چیست.؟؟؟


جمعه 29 اسفند1393 - 9:37pm
کاربر فعال
کاربر فعال
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: یکشنبه 20 بهمن1392 - 3:50pm
پست: 181
پاسخ با نقل قول
reza68 نوشته است:
توی یک جمع نشسته بودم بی‌حوصله بودم. مجله‌ای برداشتم ورق زدم،مداد لای آن را برداشتم همینکه توی دلم خواندم سه عمودی
یکی گفت: بلند بگو
گفتم یک واژه‌ی سه حرفیه، از همه چیز برتر است
حاج آقا گفت: پول
تازه عروس مجلس گفت: عشق
شوهرش گفت: یار
کودک دبستانی گفت: علم
حاج آقا پشت سر هم گفت: پول اگه نمی‌شه طلا، سکه
گفتم: حاج آقا اینها نمی‌شه
گفت: پس بنویس مال
گفتم: حاج آقا بازم نمی‌شه
گفت: جاه
خسته شدم با تلخی گفتم : نه نمی‌شه
دیدم ساکت شد
مادر بزرگ پیر گفت: عمر
سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار
محسن خندید و گفت: وام
یکی از آن میان بلند گفت: وقت
یکی گفت: آدم
دوباره یکی گفت: خدا
خنده تلخی کردم و مداد را گذاشتم سرجایش ولی دریافتم، هرکس جدول زندگی خود را دارد، تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی حتی یک واژه‌ی سه حرفی آن هم درست در نمی‌آید.
...
شاید کودک پابرهنه بگوید کفش
کشاورز بگوید برف
لال بگوید سخن
ناشنوا بگوید نوا
نابینا بگوید نور

ومن هنوز در اندیشه‌ام.


واژه‌ی سه حرفی جدول زندگی شما چیست.؟؟؟


آقا رضا قشنگ بود
لایک


جمعه 29 اسفند1393 - 10:43pm
استاد
استاد

تاریخ عضویت: دوشنبه 21 اسفند1391 - 5:24am
پست: 1400
پاسخ با نقل قول
reza68 نوشته است:
توی یک جمع نشسته بودم بی‌حوصله بودم. مجله‌ای برداشتم ورق زدم،مداد لای آن را برداشتم همینکه توی دلم خواندم سه عمودی
یکی گفت: بلند بگو
گفتم یک واژه‌ی سه حرفیه، از همه چیز برتر است
حاج آقا گفت: پول
تازه عروس مجلس گفت: عشق
شوهرش گفت: یار
کودک دبستانی گفت: علم
حاج آقا پشت سر هم گفت: پول اگه نمی‌شه طلا، سکه
گفتم: حاج آقا اینها نمی‌شه
گفت: پس بنویس مال
گفتم: حاج آقا بازم نمی‌شه
گفت: جاه
خسته شدم با تلخی گفتم : نه نمی‌شه
دیدم ساکت شد
مادر بزرگ پیر گفت: عمر
سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار
محسن خندید و گفت: وام
یکی از آن میان بلند گفت: وقت
یکی گفت: آدم
دوباره یکی گفت: خدا
خنده تلخی کردم و مداد را گذاشتم سرجایش ولی دریافتم، هرکس جدول زندگی خود را دارد، تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی حتی یک واژه‌ی سه حرفی آن هم درست در نمی‌آید.
...
شاید کودک پابرهنه بگوید کفش
کشاورز بگوید برف
لال بگوید سخن
ناشنوا بگوید نوا
نابینا بگوید نور

ومن هنوز در اندیشه‌ام.


واژه‌ی سه حرفی جدول زندگی شما چیست.؟؟؟


درود بر شما
عقل هست که متاسفانه این را هم وراثت تعیین میکنه و شاید از هر 1000 نفر یک نفر این را به ارث برده باشه


شنبه 1 فروردین1394 - 4:34am
کاربر فعال
کاربر فعال
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: شنبه 7 تیر1393 - 1:15pm
پست: 59
پاسخ با نقل قول
یک زن و یک مرد با ماشین با هم تصادف بدی میکنند ولی هر دو بطور معجزه اسایی از مرگ نجات پیدا میکنند . وقتی هر دو از ماشین هاشون که حالا تبدیل به اهن قراضه شده بیرون میان راننده خانم بر میگرده و میگه:اه شما مرد هستید!ببینید چه بر سر ماشینها اومده ولی ما هر دو سالم هستیم.این باید نشونه ای از طرف خدا باشه تا ما اینطور با هم اشنا شویم و ارتباط مشترکی را با هم اغاز کنیم.
مرد با هیجان پاسخ میده: اوه ....بله کاملا ....با شما موافق هستم این باید نشانه ای از طرف خدا باشه
بعد اون خانم زیبا ادامه میده ومیگه:
ببین یک معجزه دیگه !ماشیم من کاملا داغون میشه ولی این شیشه مشروب سالمه.مطمعنا خدا خواسته این شیشه مشروب سالم بمونه تا ما این اشنایی مون رو بتونیم جشن بگیریم!
و بعد خانم زیبا بطری رو به مرد میده مرد سرش رو به علامت تصدیق تکان میده و بطری رو میگیره و نصف شیشه مشروب رو مینوشه و بطری رو به زن میده زن درب شیشه رو میبنده و دوباره به مرد برمیگردونه.
مرد میگه:مگه شما نمینوشید؟
زن پاسخ میده : نه عزیزم . فکر میکنم الان بهتره منتظر پلیس باشیم



صداقت اولین فصل از کتاب خرد است


شنبه 1 فروردین1394 - 12:49pm
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: یکشنبه 28 دی1393 - 12:39pm
پست: 1344
پاسخ با نقل قول
نابودگر نوشته است:
یک زن و یک مرد با ماشین با هم تصادف بدی میکنند ولی هر دو بطور معجزه اسایی از مرگ نجات پیدا میکنند . وقتی هر دو از ماشین هاشون که حالا تبدیل به اهن قراضه شده بیرون میان راننده خانم بر میگرده و میگه:اه شما مرد هستید!ببینید چه بر سر ماشینها اومده ولی ما هر دو سالم هستیم.این باید نشونه ای از طرف خدا باشه تا ما اینطور با هم اشنا شویم و ارتباط مشترکی را با هم اغاز کنیم.
مرد با هیجان پاسخ میده: اوه ....بله کاملا ....با شما موافق هستم این باید نشانه ای از طرف خدا باشه
بعد اون خانم زیبا ادامه میده ومیگه:
ببین یک معجزه دیگه !ماشیم من کاملا داغون میشه ولی این شیشه مشروب سالمه.مطمعنا خدا خواسته این شیشه مشروب سالم بمونه تا ما این اشنایی مون رو بتونیم جشن بگیریم!
و بعد خانم زیبا بطری رو به مرد میده مرد سرش رو به علامت تصدیق تکان میده و بطری رو میگیره و نصف شیشه مشروب رو مینوشه و بطری رو به زن میده زن درب شیشه رو میبنده و دوباره به مرد برمیگردونه.
مرد میگه:مگه شما نمینوشید؟
زن پاسخ میده : نه عزیزم . فکر میکنم الان بهتره منتظر پلیس باشیم

از قديم گفتن مونث جماعت شيطونن عجب حيله گرى بوده زنه



خدايا مددی کن


شنبه 1 فروردین1394 - 6:51pm
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: دوشنبه 2 تیر1393 - 1:29pm
پست: 1225
محل اقامت: بهشت ایران
پاسخ با نقل قول
ﻫﻤﻪ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ:
ﺳﺎﻝ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ
ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ:
"ﺳﺎﻝ ﺧﻮﺑﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺧﻠﻖ ﮐﻨﯿﺪ "...
ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﻧﺒﺎﺷﯿﺪ !
ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺁﻣﺪ …
ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺑﺎﺷﯿﺪ ...
ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺳﺎﺧﺖ ...
ﺍﺭﺯﻭ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﻣﻌﻤﺎﺭ ﺳﺎﻝ ﺟﺪﯾﺪ ﺑﺎﺷﻴﺪ ..


یکشنبه 2 فروردین1394 - 9:15am
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: سه شنبه 17 تیر1393 - 11:50am
پست: 456
پاسخ با نقل قول
مردی مسلح وارد بانک شد و مقدار زیادی پول برداشت . هنگام خروج رو به مردی کرد و گفت : ایا تو چیزی دیدی؟
مرد پاسخ داد: بله شما رو دیدم که مقدار زیادی پول برداشتید مرد سارق هم یگ گلوله به سر مرد شلیک کرد و او را کشت
سپس رو به زن و مردی که نزدیک اون بودند کرد و پرسید: ایا شما هم چیزی دیدید؟
مرد گفت: قربان من چیزی ندیدم ولی همسرم دیده =))



به تعظیم مردم این زمانه اعتماد نکن , تعظیم آنان همانند خم شدن دو سرکمان است که هرچه به هم نزدیکتر شوند تیرش کشنده تر است.
خشایار شاه


یکشنبه 2 فروردین1394 - 12:32pm
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: دوشنبه 2 تیر1393 - 1:29pm
پست: 1225
محل اقامت: بهشت ایران
پاسخ با نقل قول
خاطرات مشترک خیلیا...

یکی از وحشتناک ترین لحظه های دوران مدرسه این بود که صبح دیر برسی مدرسه و ببینی هیچ کسی توی حیاط نیست
.
.
.
ﯾﺎﺩﺵ ﺑﺨﯿﺮ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺑﺎ بغل ﺩﺳﺘﯿﺎﻣﻮﻥ ﻗﻬﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ﯾﻪ ﺧﻂ ﻭﺳﻂ ﻣﯿﺰ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪﯾﻢ ﻣﯿﮕﻔﺘﯿﻢ ﻭﺳﺎﯾﻠﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﻂ ﺍﯾﻨﻮﺭ ﺗﺮ ﻧﯿﺎﺩ
.
.
.
یادش بخیر امتحان اخر سال که میدادیم کتابارو پاره می کردیم تا برسیم خونه
.
.
.
یادش بخیر وقتی تو شلوغی میخواستیم برنامه کودک ببینیم
یکی از حرصش می گفت...
در مجلسی نشسته بودیم ناگهان خرررری گفت:
لامصب چنان. سکوتی میشد که پشه هم دیگه جرات وز وز نداشت
.
.
.
یادش بخیر..
سر صف پاهامونو 180 درجه باز میکردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم :))
کجا رفتن اون دوستای با معرفت!!!
.
.
.
به افتخار اون نسلـی كه ظـهرها به زور میخوابوندنشون تا شیطونی نكـــنن ...
اما حالا باید ظهر به زور بیدارشون کنن ...
سلامتی اونایی که ماشین کنترلی نداشتن
ولی یه نخ دومتری به ماشین پلاستیکی شون می بستن و ذوق دنیا رو می کردن


دوشنبه 3 فروردین1394 - 7:12pm
نمایش پست ها از آخر به اول:  مرتب سازی بر اساس  
پاسخ به موضوع   [ 433 پست ]  برو به صفحه قبلی  1 ... 28 , 29 , 30 , 31 , 32 , 33 , 34 ... 44  بعدی

چه کسی آنلاین است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر عضو شده ای موجود نیست. و 105 مهمان


در این انجمن نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
در این انجمن نمی توانید به موضوعات پاسخ دهید
در این انجمن نمی توانید پست خود را ویرایش کنید
در این انجمن نمی توانید پست های خود را حذف کنید
در این انجمن نمی توانید پیوست ارسال کنید

انجمن و سایت تخصصی فلزیاب و ردیاب با حضور اساتید مجرب - طراحی و ساخت و خرید و فروش مدارات الکترونیک و کیت و نقشه مدار دستگاههای پر قدرت فلز یاب و رد یاب با قیمت مناسب - دستگاه گنج یاب و دفینه یاب و گنجیاب جهت جستجوی طلا - بهترین و قویترین طلایاب و سیستم تصویری و فلزیاب پالسی و توباکس - آموزش اپراتوری ردیاب - best site / forum for metal detector (PI, VLF, Two Box, ...) , lrl , felezyab , felez yab systems to find treasure