خاطرات مشترک خیلیا...
یکی از وحشتناک ترین لحظه های دوران مدرسه این بود که صبح دیر برسی مدرسه و ببینی هیچ کسی توی حیاط نیست
.
.
.
ﯾﺎﺩﺵ ﺑﺨﯿﺮ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺑﺎ بغل ﺩﺳﺘﯿﺎﻣﻮﻥ ﻗﻬﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ﯾﻪ ﺧﻂ ﻭﺳﻂ ﻣﯿﺰ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪﯾﻢ ﻣﯿﮕﻔﺘﯿﻢ ﻭﺳﺎﯾﻠﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﻂ ﺍﯾﻨﻮﺭ ﺗﺮ ﻧﯿﺎﺩ
.
.
.
یادش بخیر امتحان اخر سال که میدادیم کتابارو پاره می کردیم تا برسیم خونه
.
.
.
یادش بخیر وقتی تو شلوغی میخواستیم برنامه کودک ببینیم
یکی از حرصش می گفت...
در مجلسی نشسته بودیم ناگهان خرررری گفت:
لامصب چنان. سکوتی میشد که پشه هم دیگه جرات وز وز نداشت
.
.
.
یادش بخیر..
سر صف پاهامونو 180 درجه باز میکردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم
کجا رفتن اون دوستای با معرفت!!!
.
.
.
به افتخار اون نسلـی كه ظـهرها به زور میخوابوندنشون تا شیطونی نكـــنن ...
اما حالا باید ظهر به زور بیدارشون کنن ...
سلامتی اونایی که ماشین کنترلی نداشتن
ولی یه نخ دومتری به ماشین پلاستیکی شون می بستن و ذوق دنیا رو می کردن